رادیو مژده

 

 

پخش زنده

 

رادیو مژده

 

رادیو مژده

 

 

پخش زنده

map

map

وقتی به گذشتۀ خود نگاه می‌کنم، می‌بینم که شادی واقعی توی زندگیم نبوده. سرگذشت من بسیار تلخه. من با پدر و مادرم، چهار برادر و یه خواهر بزرگتر از خودم زندگی می‌کردم. زندگی ما توی خونه‌ای کوچک و قدیمی سپری می‌شد. بسیار فقیر بودیم و هستیم.

هفت ساله بودم که پدرم رو اعدام کردن، اما مادرم با عفو مشروط آزاد شد. مادرم، بخاطر از دست دادن شوهر، مجبور شد مسئوليت پدر رو هم، برای من که تنها پسرش بودم و خواهر کوچکترم به عهده بگيره.

دختری هستم ۲۳ ساله. در این پنج سالی که از گرفتن دیپلمم می‌گذره، دو- سه سال اول، امیدوار بودم که تو کنکور قبول بشم. اما هر سال رتبه‌ام بدتر می‌شد.

اون موقع، ۲۱ سالم بود. احساس بدبختی و بیچارگی، تمام وجودم رو فراگرفته بود. کارم فقط گریه و زاری بود. توی خونه مشکلات زیادی داشتم. پدر و مادرم همیشه دعوا و بگومگو داشتن. فکر می‌کردم چقدر بدبخت هستم که در چنین خانواده‌ای و در چنین مملکتی به‌دنیا اومده‌ام. در ضمن، شدیداً دلم می‌خواست آزاد باشم و هر طور که دلم می‌خواد، زندگی کنم.

سیزده ساله بودم که شروع کردم به سیگار کشیدن. بدبختیهای من از همون زمان شروع شد.

من بچۀ طلاقم. دختری هفت ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدن. دادگاه بدون اینکه نظر منو بپرسه، نگهداری منو به پدرم سپرد. اون‌موقع، من از اتفاقاتی که در اطرافم می‌گذشت، چیزی نمی‌فهمیدم. اما یادم هست که پدر و مادرم با هم دعواهای سختی می‌کردن.

ژاله و مسعود، زوج جوانی بودند كه اولين سال زندگی مشترك‌ خود را پشت‌‌‌سر می‌‌‌‌‌‌گذاشتند. در‌‌‌‌ضمن، آنها منتظر به ‌دنيا آمدن فرزند اولشان بودند. همۀ اطرافيان، آنها را به عنوان يك زوج خوش‌‌‌بخت می‌‌‌‌شناختند چون اين دو، زندگيشان را بر اساس عشق و علاقه شروع كرده بودند و با همان عشق اوليه، در کنار ‌هم زندگی می‌‌‌‌‏‌کردند.

پای دردِ دل پدر و مادر هومن نشسته بودم. آنها خودشان را برای سرنوشت تلخ پسرشان مقصر می‌دانستند. ماجرا را این‌گونه برایم بازگو کردند:

پدرم بازاری و پولداره. من سه تا خواهر دارم و پسر تکِ خونواده هستم، برای همین، همیشه مورد توجه بوده‌ام.

بالای صفحه