رادیو مژده

 

 

پخش زنده

 

رادیو مژده

 

رادیو مژده

 

 

پخش زنده

map

map

زمانی که هنوز در تهران زندگی می‌کردم، مانند هر منطقۀ دیگری از ایران که آب و هوایی خشک و کم‌رطوبت دارد، هر بار که باران می‌بارید، خصوصاً در تابستان، چنان بو و رایحۀ دل‌انگیزی به مشامم می‌رسید که ناخودآگاه به وجد و شادی می‌آمدم. انگار که همه‌چیز تر و تازه و باطراوت می‌شد و زندگی رنگ و بوی دیگری به خود می‌گرفت.

چند سال پیش، ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد که اگر برادرم، شخص اول قدرتمند‌ترین مملکت دنیا می‌شد، چه احساسی به من دست می‌داد؟

خوب به‌یاد دارم که ۹ ساله بودم و در روز جمعه‌ای که سالگرد مصلوب شدن مسیح بود، هوا ابری شد و باران بارید. در فیلم‌ها دیده بودم که در آن روز، توفان و زمین‌لرزهای سهمگین واقع شد و باران شدیدی بارید.

درک عمق برخی آیات برایم دشوار است، و نیاز دارم در مورد آن بیندیشم. یکی از این آیات، گفتۀ پولس رسول است که می‌فرماید: "از قدرت بی‌نهایت عظیم او نسبت به ما که ایمان داریم، آگاه شوید. این قدرت، برخاسته از عملِ نیروی مقتدر خداست که آن را در مسیح به‌کار گرفت، آن هنگام که او را از مردگان برخیزانید . . ." (رسالۀ به افسسیان ۱: ‏۱۹-‏۲۰).

مدتی پیش و بر حسب تصادف، چند کلیپ در "یوتیوب" دیدم در خصوص شیوه‌ای که حکومت روم برای اعدام مجرمین سیاسی به‌کار می‌بُرد. براستی که این شیوه، بسیار هولناک بود.

من "نوروز" را خيلی دوست دارم، گرچه سالهایی طولانی است که در خارج از ایران زندگی کرده‌ام. هر سال، در چنین روزهایی، به یاد سالهای اولیۀ زندگی ام می‌افتم. به یادِ آن پیاده‌روِ خیابانی که در آن حرکت می‌کردیم و پدرم دستم را گرفته بود. خوب به خاطر دارم آن شاخه‌های گل یاس را، با آن رایحۀ عجيب‌شان، که از دیوار حیاط یکی از خانه‌ها به بیرون خزیده بود. در آن دوره، نوروز برایم جذابيت خاصی داشت.

من با اینکه مسیحی هستم و سالها است که در خارج از ايران زندگی می‌کنم، اما به‌عنوان يک ايرانی، عید نوروز برایم آغازگر سال نو است.

در کودکی، یادم نیست که چند ساله بودم، شاید ۵ یا ۶ ساله، روز اول عید نوروز، به‌همراه پدر و مادرم عازم دیدارِ بزرگان خانواده بودیم. از کنار دیوار حیاطی رد می‌شدیم که ناگهان عطر خوشبوی گل یاس خوشی خاصی به من داد. هنوز آن دیوار را به یاد دارم.

این روزها، در خبرها می‌شنویم که چطور مردم در بعضی از کشورها خواستار تغییر حکومت خود هستند و در این راستا، دست به شورش و جنگ می‌زنند، و چطور رئیس مملکت‌شان با توسل به زور و کشتار، می‌کوشد خواستۀ مردم را سرکوب کند. این مرا به یاد ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم می‌اندازد، به یاد روزی که به "یکشنبۀ نخل" معروف است.

من عادتی دارم! این عادت این است که شبها، وقتی انتظار می‌کشم که خواب چشمانم را فروببندد، گذشتۀ خود را به ياد می‌آورم. در چنین لحظاتی، خاطرات تلخ اشتباهات، خطاها و گناهانم نيز به ذهنم می‌رسند. اما فوراً صدای دوستانی را می‌شنوم که به من توصیه می‌کنند گذشته را فراموش کنم و اجازه ندهم خاطرات تلخ گذشته، مرا به کام افسردگی بکشانند.

خداوند به من و خواهر و برادرم پدر و مادری بسیار مهربان ارزانی داشت. با اینکه مدت مدیدی از فوت آنان می‌گذرد، اما همیشه به یاد ایشان هستیم و خودِ من مرتب آنان را در خواب می‌بینم و هر روز، در دعای بامدادی‌ام، به‌خاطر وجود عزیزشان از خداوند سپاسگزاری می‌کنم. شما چطور؟ آیا والدین خوبی داشته‌اید؟

دیشب دوستی با گله و گلایه از خدا، به من می‌گفت که چقدر از وضع نابسامان دنیا اندوهگین است. در حالی که به پهنای صورتش اشک می‌ریخت، می‌گفت که چرا خدا بر این کودکان بی‌گناه سوری که در عملیات شیمیایی تغییر چهره داده و سوخته‌اند، رحم نمی‌کند.

بالای صفحه