سالها پیش، در خانۀ خادمی بودیم و دربارۀ امور روحانی صحبت میکردیم. این مرد خدا از همۀ حضار پرسید: "هدفتان در زندگی چیست؟ از خدا چه درخواستی دارید؟" وقتی نوبت به من رسید، آرزوی قلبی خود را مطرح کردم و گفتم: "دلم میخواهد خدا را خدمت کنم." گفتۀ من گویا بر آن مرد خدا تأثیر گذاشت. در طول سالهای بعدی، من همین هدف را دنبال کردم و تا آنجا که در توان داشتم، خدا را خدمت کردهام. حتی گاهی سرم آنقدر به خدمت گرم بوده که خودِ خداوند را از یاد بردهام!
الآن که سالها از آن دوره میگذرد، تغییری در فکرم صورت گرفته. هدف من دیگر "خدمت" نیست. شاید تعجب کنید و بپرسید که آیا دیگر دلم نمیخواهد خدا را خدمت کنم! چرا، میخواهم خدمت کنم، اما اکنون خداوند مرا به هدفی والاتر سوق داده؛ هدفی شریفتر، اصیلتر، و نفیستر. و آن چیزی نیست جز "زندگی کردن" برای او. حالا من خودش را میخواهم، نه خدمت به او را. من رضایت خاطر او را میخواهم. من بیشتر دوست دارم در کنار پاهای مسيح بنشینم و از او یاد بگیرم. پولس رسول نیز به همین نتیجه رسیده بود؛ برای همین، میفرماید: "مرا زیستن مسیح است و مردن نفع." (رساله به فيلپيان ۱: ۲۱). او در جای دیگر نیز میفرماید: "پس خواه در بدن منزل داشته باشیم (یعنی در این دنیا زندگی کنیم) و خواه در غربت از آن به سر بریم (یعنی روح از بدنمان خارج شود)، این را هدف قرار دادهایم که او را خشنود سازیم." (رساله دوم به قرنتیان ۵: ۹). باشد که هدف همۀ ما در زندگی، زیستن با مسیح و لذت بردن از حضور او و خشنود ساختن او باشد.