مسعود پسر جوانی است خوشنام، مؤدب، محترم و مورد اعتماد همه. یک روز بعد از برگشتن از اداره، در حالی که در اتاقش استراحت میکرد، به این موضوع میاندیشید که چه شده که حالا همه در کوچه و محله و حتی سرِ کار از او به خوبی یاد میکنند و دوستش دارند.
بنابراین، به یاد سالهای گذشته افتاد، به زمانی که پسرکی کمسن و سال بود و وقتی عمداً خطایی میکرد، پدرش سختگیرانه ولی با محبت، تنبیهاش میکرد و بعد، میباید از کسانی که نسبت به آنان مرتکب خطا شده بود، عذر میخواست، هرچندکه گاهی اصلاً دوست نداشت این کار را بکند. حالا او میفهمید که انگیزۀ تمام آن تنبیههای پدرانه، محبت و آیندۀ خوبی بود که وی برای فرزندش در نظر داشت. و اکنون مسعود چقدر خود را قدردان و مدیون وی میدید! پس، بلند شد و با اشتیاقی زیاد از اتاق بیرون رفت تا به پدرش بگوید: "بابا، دوستت دارم و از تو متشکرم!"
هر یک از ما نیز بعد از توبه از گناه و ایمان آوردن به عیسی مسیح و پذيرفتن واقعيت مرگ و قيام او از مردگان، فرزند خدا شديم و او در مقام پدر آسمانی و از شدت محبتی که نسبت به ما دارد، اگر دانسته و عمداً خطایی کنیم یا گناهی از ما سر بزند، تنبیهمان میکند و با روحالقدس که در درون ما ساکن شده، ما را ملزم میسازد تا به خطا و گناه خود پی ببریم و از آن دست بکشيم و دوباره در مسیر درست قرار بگیریم. کلام خدا میفرماید: "پدران جسمانی برای زمانی کوتاه بر طبق صلاحديد خويش، ما را تأديب کردند، اما خدا بهخاطر خيريت ما اين کار را میکند تا مثل او پاک شويم." (عبرانیان ۱۲: ۱۰).