باز زمستانی دیگر آمد و عید میلاد مسیح فرا‌رسيد. همان عیدی که در کشورهای انگلیسی‌زبان، "کریسمس" می‌خوانند، و فرانسویان "نوئل". بار دیگر، بازارها شلوغ است و مردم مشغول خرید لباس‌های نو و هدایا برای خانواده و دوستان خود می‌باشند.  

اما در کشورهایی که ظاهراً به "ممالک مسیحی" معروف شده‌اند، فقط عده‌ای انگشت‌شمار می‌دانند اساساً این عید به چه مناسبتی برگزار می‌شود. آنچه که برای عدۀ زيادی مهم است، داد و ستد کالاها می‌باشد و گرد آمدن برای صرف خوراک این عید. در این میان، افراد بی‌بضاعت نه خریدی می‌کنند و نه پولی دارند تا سفره‌ای رنگین بچینند! اما کریسمس یا همان عید میلاnativity 1د مسیح، برای آنانی که قلب خود را به مسيح سپرده‌اند، یادآور حقایق مهمی است، حقایقی که خواهیم کوشید بخشی از آن را با شما در میان بگذاریم.

نویسندۀ رساله به عبرانیان می‌فرماید: "در گذشته، خدا بارها و از راههای گوناگون به واسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت، امّا در این ایام آخر به واسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است، پسری که او را وارث همه چیز مقرر داشت و به واسطۀ او جهان را آفرید. او فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات اوست، و همه چیز را با کلام نیرومند خود نگاه می‌دارد. او پس از پاک کردن گناهان، به دست راست مقام کبریا در عرش برین بنشست." (رساله به عبرانیان ۱: ۱-۳). در این چند جمله، حقایقی عمیق نهفته است، حقایقی در مورد این که خدا همواره قصد داشته با انسان ارتباط برقرار سازد. آنچه در مسیحیت بسیار حائز اهمیت است، این است که این خدا است که در پی برقراری رابطه با انسان می‌باشد، نه اینکه انسان در پی داشتن رابطه با خدا باشد. واقعیتِ تلخ این است که هیچ انسانی، بدون دخالتِ رحمت و فیض خدا، نمی‌تواند با او رابطۀ شخصی داشته باشد. این واقعیتِ تلخ را پولس رسول چنین تشریح می‌فرماید: "پارسایی نیست، حتی یکی. هیچ‌کس فهیم نیست، هیچ‌کس جویای خدا نیست. همه گمراه گشته‌اند، و با هم باطل گردیده‌اند. نیکوکاری نیست، حتی یکی. گلویشان گوری است گشاده و زبانشان به فریب سخن می‌گوید. زهر افعی زیر لبهایشان است؛ دهانشان آکنده از نفرین و تلخی است. پاهایشان برای ریختن خون شتابان است؛ هر کجا می‌روند، ویرانی و تیره‌بختی بر جای می‌گذارند، و طریق صلح و سلامت را نمی‌شناسند. ترس خدا در چشمانشان نیست." (رساله به رومیان ۳: ۱۰-۱۸). کافی است به اطراف خود نگاه کنیم تا ببینیم که این نکات چقدر در مورد انسان‌ها صدق می‌کند، حتی در مورد من و شما! افسوس که در این مقاله مجال بحث در زمینۀ این خصوصیات هولناک انسان نیست. اما اگر با خود صادق باشیم، آنها را چه در وجود خودمان و چه در دیگران، تشخیص خواهیم داد. به همین دلیل است که گفتیم در مسیحیت، این خدا است که در جستجوی انسان می‌باشد، انسانی گمشده و بسیار دور از خدا.

از این رو، نویسندۀ رساله به عبرانیان می‌فرماید که: "در گذشته، (یعنی پیش از ظهور عیسی مسیح، نجات دهندۀ بشريت)، خدا بارها و از راههای گوناگون به واسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت،". منظور از "پدران"، همان نیاکان و اجداد قوم یهود هستند. بله، خدا بارها و از راههای گوناگون به واسطۀ پیامبرانِ راستين، پی در پی با نسل‌های قوم یهود سخن گفته بود. اما آیا فکر می‌کنید ایشان توجهی به سخنان او نشان می‌دادند؟ متأسفانه کتاب‌های عهدعتیق، یعنی کتاب‌هایی که پیش از ظهور مسیح، به دست انبیای یهود نوشته شده، شهادت می‌دهند که سخنان خدا برای آنان اهمیتی نداشت. به همین دلیل، نویسندۀ رساله می‌افزاید: "امّا در این ایام آخر به واسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است،". در واقع، این بار خدا خودش با انسان سخن گفت؛ او به‌واسطۀ "پسر خود" با انسان تکلم کرد و خود را بر او آشکار فرمود. چگونه؟ اينگونه که این "پسر" در واقع، "فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات" خدا بود.

وقتی می‌گوییم که عیسی پسر خدا است، منظورمان را هم‌اکنون توضیح می‌دهیم. شما وقتی چیزی را می‌سازید، از مصالح مختلف استفاده می‌کنید، مصالحی نظیر چوب، آهن، کاغذ، پارچه و غیره. آن چیزی که می‌سازید، از "جنس" شما نیست، یعنی با شما "هم‌ذات" نیست. شما انسانید و آن چیز، یک شئ غیرانسانی است. اما وقتی فرزندی به دنیا می‌آورید، آن طفل، گرچه نوزاد است و بسیار کوچک، اما از "جنس" خودتان است، با شما "هم‌ذات" است، به اندازۀ خودتان "انسان" است. به همین ترتیب، وقتی می‌گوییم که عیسی پسر خدا است، منظورمان این است که عیسی از "جنس" خدا است، با او "هم‌ذات" است. منظورمان این نیست که خدا همسری اختیار کرد و فرزندی تولید نمود. این که عیسی چگونه جسم گرديد و به دنيا آمد، یک راز الهی است که درکش برای مغز مادی ما میسر نیست. فقط همینقدر می‌دانیم که عیسی از "جنس" خدا است، با او "هم‌ذات" است. بنابراین، وقتی جایگاه خود را در آسمان و در کنار خدا ترک گفت و همچون یک انسان عادی از مریم باکره به دنيا آمد، واقعاً "فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات او" بود. او می‌توانست خدا را به بهترین وجه بر انسان آشکار سازد، خدایی که هیچ انسانی قادر به دیدنش نیست.

یوحنای رسول در انجیل خود، مسیح را به زبان یونانی، "لوگوس" می‌نامد که هم به معنی "کلام" است و هم به معنی "خِرَد". پس می‌فرماید: "در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛ همان در آغاز با خدا بود. همه چیز به واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت. . . و کلام، انسان شد و در میان ما مسکن گزید. ما بر جلال او نگریستیم، جلالی شایستۀ آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی . . . هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن پسر یگانه که در آغوش پدر است، همان او را شناسانید." (انجیل یوحنا ۱: ۱-۳، ۱۴، ۱۸).

اکنون، کم‌کم به پیام مهم کریسمس یا عید میلاد مسیح نزدیک می‌شویم. بر اساس آیاتی که هم از رساله به عبرانیان خواندیم و هم از انجیل یوحنا، به اهمیت ظهور عیسی مسیح پی می‌بریم. خدا از طریق پسرش، عیسی مسیح، مستقیماً با انسان سخن گفت، و نه فقط سخن گفت، بلکه خود را به بشر آشکار فرمود. همانطور که یوحنای رسول فرموده، "هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است." اما مسیح که "کلام" خدا بود، او که "هم‌ذات" با خدا بود، و "فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات او" بود، خدا را بر ما آشکار فرمود. ما اکنون از طریق این "پسر یگانه" که هم‌ذات با خدا است، می‌توانیم خدا را بدون واسطه بشناسیم. دیگر مانند قوم یهود، نیاز نداریم کلام خدا را از طریق پیامبران بشناسیم. خدا خودش را مستقیماً از طریق پسرش بر ما آشکار فرموده است. اگر مسیح را به قلب خود بپذیریم، و از طریق مطالعۀ انجیل و دعای مرتب و روزانه، با او در ارتباط باشيم، گویی مستقیماً با خدای پدر ارتباط برقرار کرده‌ایم. اگر چهرۀ مسیح را که در انجیل‌ها آشکار شده، ببینیم، گویی خدا را دیده‌ایم، خدایی که "هیچ‌کس هرگز او را ندیده است."

عیسی مسیح، در شب آخر زندگیِ بشری‌اش، حقایق بسیار مهمی را با شاگردانش در میان گذاشت. او یکی از این حقایق را اینگونه بیان فرمود: "من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید. اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید؛ امّا پس از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید." (انجیل یوحنا ۱۴: ۶-۷). هر کلمه در این گفتار، حاوی حقایقی بس عمیق است. نخست اینکه "راه" خودِ مسیح است. او برخلاف پیامبران، نیامد تا "راه" را نشان دهد؛ او خودش همان "راه" است. برای رسیدن به خدا، یگانه راه، شناختن مسیح است و زندگی کردن در اتحاد با او.

دوم اینکه او "راستی" است. انسان همواره در جستجوی حقیقت یا راستی بوده است. این را به شکلی خاص، در نوشته‌های افلاطون و سایر فیلسوفان یونانی مشاهده می‌کنیم. در مسیحیت، این حقیقت یا "راستی"، خودِ شخص مسیح است. یک بار، عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، در مورد اهمیت این "حقیقت" چنین فرمود: "اگر در کلام من بمانید، براستی شاگرد من خواهید بود. و حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد." (انجیل یوحنا ۸: ‏۳۱-‏۳۲). پس اگر می‌خواهیم از قید و بند تعالیم گمراه‌کننده آزاد شویم، تنها راه این است که مسیح را بشناسیم، چرا که او خودش "حقیقت" یا "راستیِ" مطلق است.

سوم اینکه او "حیات" است. می‌گویند اسکندر، آن سردار مشهور یونانی، در جستجوی اِکسیر یا معجونی بود که با نوشیدن آن، عمری ابدی بیابد. دانستن این نکته طنزآمیز است که او در سنین جوانی، در حدود سی سالگی مُرد. او نه فقط عمر ابدی به دست نیاورد، بلکه عمری عادی هم نکرد. من با بسیاری از افراد برخورد داشته‌ام که انتظار ندارند بمیرند. فکر می‌کنند مرگ خوب است، اما برای همسایه. اخیراً نزدیکان بعضی از دوستان خودم، دچار بیماریهای لاعلاج شده‌اند. این افراد چنان حیرت‌زده و پریشان‌اند که گویی انتظار ندارند این قبیل بیماریها به سراغ خودشان یا نزدیکانشان بیاید. انگار انتظار دارند خودشان و نزدیکانشان عمر نوح داشته باشند. بله، اکثر انسان‌ها دوست دارند عمری طولانی داشته باشند، و حتی اگر شده، عمر ابدی. اما عیسی مسیح خودش "حیات" است، همان زندگی ابدی. این بدن خاکی ما روزی از میان خواهد رفت. اما مرگِ بدن ما انتهای زندگی و موجودیت ما نیست. اگر به مسیح ایمان بیاوریم، طبق وعدۀ او، از حیات جاودانی برخوردار خواهیم شد. "حیات" فقط در اوست. او خودْ فرمود: "آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمی‌آید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است." (انجیل یوحنا ۵: ‏۲۴).

رسولان مسیح به این حقایق پی برده بودند. ایشان از مرگ هراسی نداشتند، چون می‌دانستند که در مسیح، حیات ابدی دارند. مرگ جسمانی برای ایشان، فقط به منزلۀ انتقال از یک مرحلۀ زندگی به مرحله‌ای تازه بود، مرحله‌ای که تا ابد ادامه خواهد داشت. ملاحظه کنید یوحنای رسول این حقیقت را چه زیبا بیان کرده، می‌فرماید: "آنچه از آغاز بود، آنچه شنیده و با چشمان خود دیده‌ایم، آنچه بدان نگریستیم و با دستهای خود لمس کردیم، یعنی کلام حیات، آن را به شما اعلام می‌کنیم. حیات ظاهر شد؛ ما آن را دیده‌ایم و بر آن شهادت می‌دهیم. ما حیات جاویدان را به شما اعلام می‌کنیم، که با پدر بود و بر ما ظاهر شد. ما آنچه را دیده و شنیده‌ایم به شما نیز اعلام می‌کنیم تا شما نیز با ما رفاقت داشته باشید؛ رفاقت ما با پدر و با پسرش عیسی مسیح است." (رسالۀ اول یوحنا ۱: ‏۱-‏۳).

بله، رسولان مسیح که سالها با او از نزدیک زندگی کرده بودند، به کشف این حقیقت عظیم نائل شده بودند که پسر یگانۀ خدا، این "فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات او"، از آسمان، از نزد پدر آسمانی، به زمین آمد تا به انسان حیات جاویدان عطا بفرماید، و این حیات، خودِ اوست. عيسی مسيح، سرچشمه و منبع حیات ابدی است. ایشان این حقیقت را لمس کرده بودند، به چشمان خود آن را دیده بودند، و آن را با ما در میان گذاشتند. می‌دانید چگونه؟ این رسولان، بعد از حدود سه سال زندگی با عیسی و خدمت در کنار او، به‌ناگاه با رویدادی باورنکردنی روبرو شدند. درست در زمانی که انتظار نداشتند، این عیسی که ادعا می‌کرد مسیحای موعود است، یعنی پادشاه یهودیان و تمامی ملت‌ها، با ننگ‌آورترین شکل ممکن، اعدام شد! این برای ایشان غیر قابل درک بود. چگونه امکان داشت کسی که وعدۀ حیات ابدی داده است، خودش با این وضع فجیع کشته شود. اما این صحنۀ آخر نمایش نبود. در روز سوم پس از رویداد صلیب، عیسایی که مرده بود، زنده در میان ایشان ظاهر شد و ثابت کرد که نه فقط به‌لحاظ روحی، بلکه به‌لحاظ جسمی نیز زنده شده است. عیسی ثابت کرد که صاحب‌اختیار مرگ و حیات است. برای همین است که یوحنای رسول با اطمینان می‌فرماید: "در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود." (انجیل یوحنا ۱: ‏۴). و باز برای همین است که پطرس رسول با یقینی کامل می‌فرماید: "آنگاه که ظهور پرقدرتِ خداوندمان عیسی مسیح را به شما اعلام می‌کردیم، از پی افسانه‌هایی که زیرکانه ابداع شده باشند نرفته بودیم، بلکه کبریايی او را به چشم دیده بودیم. زیرا از خدای پدر، جلال و اکرام یافت و سروشی از جلال کبریایی به او در رسید که، این است پسر محبوبم که از او خشنودم. ما خود بر آن کوه مقدّس با او بودیم و آن سروش آسمانی را به گوش شنیدیم." (رسالۀ دوم پطرس ۱: ‏۱۶-‏۱۸).

در طول تاریخ، اشخاصی پا به عرصۀ وجود گذاشتند و ادعا کردند که از جانب خدا پیام آورده‌اند. ولی ادعا، خودبخود ثابت نمی‌کند که پيام‌آور و پيام او از جانب خدا است. اما عیسی مسیح، با دلایل محکم و قابل دیدن، در مقابل چشم هزاران هزار نفر ثابت کرد که آنچه می‌گوید، گفته‌هایی توخالی نیست، بلکه همراه است با حجّت و دلایل بلامنازع. حتی دشمنانش نیز نمی‌توانستند معجزات عيسی را انکار کنند، بلکه برای رد آنها، می‌گفتند که او به کمک شیطان معجزه می‌کند!

بله، این است پیام کریسمس یا عید میلاد. مسیح به دنیا آمد تا به انسان "حیات جاویدان" ببخشد، زیرا پسر یگانۀ خدا بود، هم‌ذات با او. رسولانش این را با چشمان خود دیدند و با گوشهای خود شنیدند و با دستهای خود لمس کردند و بعد، آن را به ما انتقال دادند. ایشان "از پی افسانه‌هایی که زیرکانه ابداع شده باشند، نرفته بودند". حالا، این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم با این "حقیقت" چه بکنیم. آیا امسال، پیام کریسمس را می‌پذیریم؟ آیا مایلیم حیات جاویدان را که پسر خدا، عيسی مسيحِ خداوند به ما عطا می‌فرماید، دریافت کنیم؟ کافی‌ است قلباً به او و واقعيت مرگ او بر صليب و قيام و رستاخيز او از مردگان، ايمان بياوريم و مسيحِ زنده را به قلب و زندگی خود دعوت کنیم. آمین.