بیژن از یه خونوادۀ سنّتی بود. بین پدر و مادرش و بچهها فاصلۀ زیادی بود و پدرش حکم "آقا" رو داشت. شرایط خونواده باعث شده بود که بیژن پسر گوشهگیر و خجالتی و کمرويی باشه و حس میکرد باید همیشه طبق میل پدر و مادرش رفتار کنه. اون، هیچوقت جرأت نداشت با والدینش دربارۀ احساسات و خواستههای نوجوونیش صحبت کنه. بیژن با دوستاش احساس راحتی بیشتری میکرد تا با پدر و مادرش.
یه روز، توی راه مدرسه، بیژن با دو تا از دوستاش، حمید و جاوید، به چندتا دختر مدرسهای برخورد کردن که توی همون مسیر میرفتن. حمید طبق معمول، چندتا متلک بارِ اون دخترها کرد و اونها هم جواب حمید رو دادن. به این شکل، باب دوستی با اونها باز شد. جاوید هم که در دادن شمارۀ تلفن ماهر بود، زود شمارۀ خودش رو به اون دخترها داد. دراينبين، بیژن که دلش نمیخواست جلوی دخترها کم بياره، تمام جرأت خودش رو جمع کرد و اومد که متلکی بگه، اما اونقدرهول بود که حرفهای نامربوطی زد. دخترها هم همه زدن زیر خنده. حرفهای بیژن اونقدر مسخره و مصنوعی بود که حمید و جاوید هم نتونستن جلوی خندهشون رو بگیرن. بيچاره بیژن، از خجالت سرتاپا خیس عرق شده بود.
اون روز، بیژن حسابی ناراحت و پکر بود. حمید و جاوید سعی میکردن از دلش دربیارن، اما بیژن ناراحتتر از این حرفها بود. بیشتر از اینکه، از خنده و مسخره کردن بچهها ناراحت باشه، از خودش عصبانی بود که چرا اینقدر کمرو و خجالتیه. همۀ بچههای همسن و سال اون، همیشه به دخترها متلک میگفتن، اما اون، احساس میکرد که از پس این کارها برنمیآد. حمید و جاوید برای اینکه، بیژن رو از ناراحتی دربیارن، بهش گفتن، ناراحت نباش. عوضش تو رو میبریم یه جایی که این موضوع رو فراموش کنی. فردا شب بهبهونۀ درس خوندن بیا خونۀ ما. میبریمت یه جایی که حتماً بهت خوش بگذره!
اون شب بیژن با جمعی روبهرو شد که براش تازگی داشت. تا اون موقع به مهمونیهایی نرفته بود که دختر و پسرهای نوجوون توش باشن و مشروب هم باشه. وقتی اون محیط و لباسهای جلف دخترها رو دید، به حمید گفت، من اهل اینجور کارها نیستم. اینجا جای من نیست. اینها همهجوره خلافن! ما گیر میافتیم. اونوقت جواب آقاجونم رو چی بدم؟
حمید گفت، وقتی یکی از این قرصها رو بخوری و اِکس بترکونی، فکر میکنی رفتی بالای ابرها. فقط نیم ساعت صبر کن. بعدش ببین چه حالی میکنی! اما بیژن تا اون موقع حتی نمیدونست قرص "اِکس" چیه. برای همین، به دوستاش گفت، این قرصها اعتیاد میآره. من اهلش نیستم.
دراينجا بود که جاوید بهقول معروف، رفت بالای منبر و به بیژن گفت، بابا، پسر، اینقدر ترسو نباش. همهچیز رو باید امتحان کرد. شادی و رقص و عشقوحال، مال ما جوونهاست. اگه الان تفریح نکنیم، دیگه کی میتونیم خوش باشیم؟ مگه بچهای که بترسی؟ مرد شدی، این حرفها رو نزن، خجالت بکش. شاد باش و بیخیال همهچیز. هرکاری دلت میخواد، بکن. تازه، اکس که اعتیاد نمیآره تو رو آروم میکنه. درکِت بالا میره. کمکت میکنه که شاد باشی و بهتر زندگی کنی. از همه مهمتر، روت باز میشه و میتونی با دخترها ارتباط برقرار کنی و احساساتت رو درست بگی.
بیژن ته دلش بدش نمیاومد از اون دنیای محدود خودش بیرون بیاد. از امرونهیهای پدرش خسته شده بود. هرکاری میخواست بکنه، با مخالفتهای اون روبهرو میشد. همیشه احساس حقارت میکرد. این فکرها باعث شد بیژن اون شب قرص اکس رو مصرف کنه و تا نزدیکیهای صبح بگه و بخنده و برقصه. خلاصه، دلی از عزا درآورد. اما جاوید تمام حقیقت رو به بیژن نگفته بود. بهش نگفته بود که بعد از اون خوشیها، چهقدر انسان افسرده و غمگین میشه. بیژن زمانی به این حقیقت پیبرد که روز بعدش، کسل و افسرده از خواب بیدار شد. اما اون توی راه دیگهای افتاده بود. دیگه اون پسر سربهزیر و درسخون نبود. از اونبهبعد، بیژن زندگی متفاوتی رو شروع کرد.
دوستان عزیز، جوانی دورۀ بسیار دشواری است. نیرو و هیجانات جوانی میتوانند جوانان را به راههای نادرست بکشانند. ازاینرو، ایشان دائماً در معرض وسوسههای مختلف قرار دارند. شیطان نیز از شرایط خاص دورۀ جوانی نهایت استفاده را میکند تا ایشان را به راههایی بکشاند که نهتنها جوانی آنان را بههدر بدهد، بلکه دورههای بعدی زندگیشان را نیز بهتباهی بکشاند.
یکی از مهمترین شگردهای شیطان، آمیختن حقیقت به دروغ است. او قسمتی از حقیقت را بیان میکند و وقتی شخص با این حقیقتِ ناقص مواجه گردید و اعتمادش جلب شد، دروغ را به آن میآمیزد و او را فریب میدهد. این همان کاری است که جاوید با بیژن کرد. او واقعیت را بهشکل ناقص به بیژن گفت. درست است که قرصهای روانگردان یا "اکس" برای ساعاتی شخص را سرخوش میسازند، اما عواقب وخیمی دارند. بعضی اشخاص ازنظر جسمانی، درمقابل هیجانی که این قرصها ایجاد میکنند، تاب نمیآورند و دچار ایست قلبی میشوند. بعضی دیگر نیز چنان دچار توهم میشوند که بهخود یا دیگران آسیب میرسانند. علاوهبراین خطرات، شخصْ پس از استفاده از این مواد، وقتی بههشیاری بازگشت، دچار افسردگی و کسالت روحی میگردد. بله، جاوید واقعیت را گفت، اما بهشکلی ناقص، درست همان کاری که شیطان میکند.
شیطان دقیقاً همین روش را برای حوّا بهکار برد. وقتی در باغ عدن، شیطان او را بهخوردن میوۀ ممنوعه وسوسه کرد، به یک حقیقت توسل جست. او به حوا گفت: "خدا می داند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود." (کتاب پیدایش ۳: ۵). اما او این حقیقت را به یک دروغ آمیخت و گفت: "هرآینه (بهيقين) نخواهید مرد،" (کتاب پیدایش ۳: ۴). درضمن، شیطان نگفت که چشمان ایشان بهروی چهچیزی باز خواهد شد. واقعیت این است که چشمان آدم و حوّا باز شد، اما نه بهروی معرفت الهی، بلکه بهروی شرمساری خویش!
جالب این است که شیطان همین شگرد را برای وسوسۀ عیسی مسیح بهکار برد. او در یکی از وسوسههای عیسی مسیح، او را به شهر مقدس برد و بر فراز معبد قرار داد و به او گفت: "اگر پسر خدایی، خود را به زیر افکن، زیرا نوشته شده است، دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد و آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت، مبادا پایت به سنگی برخورَد." (انجیل متی ۴: ۶). شیطان این را راست میگفت که خدا به فرشتگانش فرمان میدهد که ایمانداران را حفظ کنند. اما این حقیقت را بهشکلی نادرست درمورد عیسی مسیح بهکار برد، زیرا این وعدۀ خدا برای زمانهایی است که شخصْ ناخواسته، در معرض خطرات قرار بگیرد، نه اینکه، عمداً بخواهد خدا را آزمایش کند. همچنین، باید توجه داشته باشیم که شیطان گاه از آیات کلام خدا نیز برای وسوسۀ انسان استفاده میکند، همان کاری که با مسیح کرد.
پس باید هشیار بود، خصوصاً جوانان. شیطان ازطرق مختلف بهسراغ افراد میآید. وسوسههای او شکلهای گوناگون دارد. پولس رسول میفرماید: "از ترفندهای او (یعنی شیطان) بیخبر نیستیم." (رسالۀ دوم به قرنتیان ۲: ۱۱). درجای دیگر نیز ما را اندرز میدهد و میفرماید: "اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا بتوانید در برابر حیلههای ابلیس بایستید." (رساله به افسسیان ۶: ۱۱). پطرس رسول نیز میفرماید: "خویشتندار و مراقب باشید، زیرا دشمن شما ابلیس همچون شیری غرّان در گردش است و کسی را می جوید تا ببلعد. پس در ایمان راسخ باشید و در برابر او بایستید،" (رسالۀ اول پطرس ۵: ۸-۹). یعقوب رسول نیز میفرماید: "پس تسلیم خدا باشید. در برابر ابلیس ایستادگی کنید، که از شما خواهد گریخت." (رسالۀ یعقوب ۴: ۷). پس عزیزان، با خویشتنداری و مراقبت، در برابر حیلهها و دروغهای شیطان مقاومت کنید، چراکه خدا وعده داده است که دراینصورت، شيطان از ما خواهد گریخت. آمین.