با رُکسانا ازطریق مادرش آشنا شدم. او دختری بیست و یک ساله بود، اما دستانش میلرزید و خموده بود، بهطوریکه سنش بیشتر از اینها بهنظر میرسید. تمرکز چندانی نداشت. وقتی میخواست حرف بزند،
برای ادای هر کلمه، گویی میبایست تمام توان و نیرویش را جمع میکرد. ورود به دنیای او کار دشواری بود. یک لحظه جملهای میگفت و لحظۀ بعد، گفتۀ خود را فراموش میکرد. وضع روحی متعادلی نداشت و ناآرام بود. او ماجرای زندگیاش را چنین شرح داد:
من در یه خونوادۀ آبرومند و مرفه بزرگ شدم. خونهمون بالای شهر بود. خیلی اهل پارتی رفتن بودم. وقتی دیپلمم رو گرفتم، مهمونی مفصلی دادیم. اونجا بود که برای اولین بار، قرص "اِکـْس" مصرف کردم. حال عجیبی بهم دست داد. انگار تمام نیروی دنیا، توی بدن من جمع شده بود. خودم رو در اوج آسمونها میدیدم.
بعداز اون، به هر پارتیای که میرفتم، با بروبچهها قرصهای"اکس" مصرف میکردیم و بهاصطلاح جوونها، "اکس" میترکوندیم. بعدشهم موزیکهای تند و پُرسروصدا میذاشتیم و با حرکات غیرعادی میرقصیدیم. این شده بود برنامۀ ما در تمام مهمونیها. بعداز مدتی، شنیدیم که بعضی از دوستامون، در اثر مصرف قرصهای "اکس"، خودکشی کردهان. یهبار، توی یکی از این مهمونیها، بعداز خوردن قرص "اکس"، احساس خاصی بهم دست داد. همهجا رو به رنگ قرمز میدیدم. احساس میکردم وزنی ندارم و توی هوا معلق هستم. انرژی عجیبی در خودم احساس میکردم. مهمونی بههمین روال ادامه داشت تااینکه، یکی از پسرها در اثر مصرف قرص "اکس"، سنگکوب کرد و مُرد. دوستامون که میديدن وضع خیلی خرابه، جسد اون رو بردن جای خیلی دوری و توی خرابه انداختن. منهم با حالت پریشون رفتم خونه، و اینجا بود که پدرومادرم متوجه حال خراب من شدن و منو فوراً به بیمارستان رسوندن.
حتماً خودتون میتونین حالوروز پدرومادرم رو مجسم کنین. اونها خیلی نگران و ناراحت بودن و هر کدوم سعی میکرد تقصیر رو بهگردن طرف مقابل بندازه. پدرم با عصبانیت گفت که دیگه نباید طرفِ اینجور مهمونیها برم و با این بروبچهها معاشرت بکنم.
بعداز چند روز، مأمورها همۀ بروبچههای پارتی رو گرفتن. منهم جزو اونها بودم. پدرم وقتی فهمید، خـُرد شد که اینطور دچار آبروریزی شده. خونوادهام تمام عمرشون با سربلندی زندگی کرده بودن ولی حالا دخترشون باعث سرشکستگیشون شده بود.
اما دست خودم نبود. من بدجوری اسیر این قرصهای روانگردان شده بودم. این قرصها طوری فکر و حواسم رو بهَم ریخته بود که افسردگی هم گرفتم. وقتی به گذشتۀ خودم فکر میکنم، میبینم که بهخاطر چند ساعت خوشی و بیخیالی، با خودم چی کردم! کافیه آدم یهبار این قرصها رو امتحان کنه تا دیگه نتونه از اسارتشون آزاد بشه. برای ما جوونها که در این اجتماع نه تفریحی داریم، نه دلخوشی وُ آیندهای، این قرصها انگار وسیلهای هستن برای اینکه، حداقل چند ساعت از نگرانیها، مشکلات، و سختیهای زندگی بیرون بیایم. آخه سؤال من اینه که منِ جوون، چطوری شادی و آرامش و امید پیدا کنم؟ آیا غیر از این قرصها، تکیهگاه دیگهای برای ما جوونها هست؟
سؤال رُکسانا برای من بسیار جالب و تکاندهنده بود. او حق داشت. در کجا و چگونه میتوانست شادی و آرامش و امید بیابد؟ لحظاتی سکوت بین ما برقرار شد. بعد فکر کردم که بد نیست تجربۀ خودم را با او درمیان بگذارم. پس، به وی گفتم که دو هزار سال پیش، کسی به این دنیا آمد که زندگی میلیونها نفر را در طول تاریخ دگرگون کرده است. او همان کسی بود که پیامبران یهودی درموردش پیشگویی کرده بودند. او طبق این پیشگوییها، معجزات بسیاری ظاهر کرد که تا آن زمان کسی نتوانسته بود انجام دهد. اما این شخص ادعاهای عجیبی نیز میکرد. میگفت که پسر خدا است و پیش از تولدش در این دنیا، در آسمان نزد خدا بوده و با او همذات است. جالب اینجا است که عدۀ دیگری هم در طول تاریخ، چنین ادعاهایی کردهاند و خود را خدا معرفی نمودهاند. اما این شخص که نامش عیسی است، یک ادعای حیرتانگیز دیگر هم کرد. او پیشگویی کرد که سران مذهبی یهودی، وی را خواهند کشت، اما او در روز سوم زنده خواهد شد. این یک ادعای شگفتانگیز در طول تاریخ بود. بسیاری از افراد بودهاند که ازپيش دربارۀ مرگ خود سخن گفتهاند، اما هیچکس نبوده که پیشگویی کند بعداز مرگ زنده خواهد شد. اما این عیسی که برروی صلیب مصلوب شد و مُرد، در روز سوم باردیگر زنده شد، درست همانطور که پیشگویی کرده بود. او بهمدت چهل روز، بارها خود را زنده بر شاگردانش ظاهر کرد و درآخر، در مقابل چشمان ایشان، زنده به آسمان رفت. بهاینترتیب، او ثابت کرد که هرچه گفته بود، درست بوده است. اوحقيقتاً نجاتدهندۀ بشریت است. همین شخص، عيسی مسيح، فرموده: "بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید." (انجیل متی ۱۱: ۲۸).
این پیامی برای همۀ افراد جامعه است. اگر جوانی نیاز به شادی و آرامش و امید دارد، عیسی مسیح که زنده است، قدرت دارد زندگی او را دگرگون سازد و حیات جاودانی که بههمراهش شادی و آرامش و امید است به شخص ببخشد، نه برای چند ساعت، بلکه برای همیشه. کافی است لحظهای با خود خلوت کنید و دل خود را به روی عیسی مسیح بگشایید و از وی بخواهید که نجاتدهنده و سَروَرِ زندگی شما بشود. مسيح در ادامۀ فرمايش خود، افزود: "یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا ملايم و افتادهدل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت." (انجيل متی ۱۱: ۲۹). پس دیگر نیازی به مواد مخدر نیست. مسیح قادر است شادی و آرامش و امیدِ استوار ما باشد.
پطرس، یکی از رسولان مسیح، دربارۀ او ما را چنین اندرز میدهد و میفرماید: "همۀ نگرانیهای خود را به او بسپارید زیرا او به فکر شما هست." (رسالۀ اول پطرس ۵: ۷). اگر در جامعۀ کنونی، آیندهای برای خود نمیبینید و نگران هستید، به این اندرز پطرسِ رسول توجه بفرمایید. مسیحِ زنده، بهفکر ما هست. او هیچگاه دوستداران خود را تنها رها نمیکند. نویسندۀ رساله به عبرانیان نیز از جانب خدا میفرماید: ". . . تو را هرگز وا نخواهم گذاشت، و هرگز فراموش نخواهم کرد. پس با اطمینان میگوییم، خداوند یاور من است، پس نخواهم ترسید. انسان به من چه تواند کرد؟" (رساله به عبرانیان ۱۳: ۵-۶).
من امیدوارم رُکسانا و جوانان حقجوی دیگری که درپی آرامش و شادی و امید و تکیهگاه هستند، به عيسی مسيحِ نجاتدهنده ايمان آورند و زندگی خود را به او که پُرفيض و بخشنده و مهربان است بسپارند تا از اسارت هر گناهی آزاد شوند و صاحب حيات جاودانی گردند. عيسی مسيح خداوند، برای آمرزش گناهان ما خونش بر صليب ريخته شد و مُرد و پساز مرگ در روز سوم روحاً و جسماً از مردگان قيام نمود و زنده است.