
عیسی مسیح به مردم اینگونه تعلیم داد: "گوش کنید: برزگری برای کاشتن بذر به صحرا رفت. وقتی مشغول پاشیدن بذر بود، مقداری از بذرها در راه افتاد و پرندگان آمده آنها را خوردند.بعضی از بذرها روی سنگلاخ، جایی که خاک کم بود افتاد و چون زمین عمقی نداشت، زود سبز شد. امّا وقتی خورشید بر آنها تابید، همه سوختند و چون ریشهای نداشتند، خشک شدند. مقداری از بذرها در میان خارها افتاد و خارها رشد کرده آنها را خفه کردند و جوانهها حاصلی نیاوردند. و بعضی از بذرها در داخل خاک خوب افتادند و سبز شده، رشد کردند و ثمر آوردند و حاصل آنها سی برابر، شصت برابر و صد برابر بود. و بعد، عیسی اضافه کرد: هرکه گوش شنوا دارد، بشنود." (انجیل مرقس ۴:۳-۹).
"با احساست زندگی کن! هرچه احساست به تو میگه، انجام بده! اصلاً هرچه دلت میخواد، بکن!" این طرز فکر یا فلسفۀ اکثر مردم دنیاست.
خواهران عزیزِ مسیحی، در اعمال رسولان، فصل شانزده، آیات سیزده تا پانزده میخوانيم: "روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد.
دوستی میگفت: "در گنجۀ لباسهایم، ژاکتی آویزان شده که آن را نمیپوشم، چونکه برایم خیلی تنگ شده. آستینهایش کوتاه شده، دو تا از تکمههایش افتاده و حتی کاموایش ساییده شده و در رفته.
انجیل شریف در مورد زبان انسان چنین میفرماید: "زبان هم همینطور است، گرچه عضو کوچکی است ولی ادّعاهای بسیار بزرگی مینماید. چه جنگلهای بزرگ که با جرقّهای، آتش میگیرند. زبان هم آتش است! در میان تمام اعضای بدن ما زبان دنیایی از شرارت است که همۀ وجودمان را میآلاید و دوران زندگی را به جهنّم سوزانی مبدّل میکند." (رسالۀ یعقوب ۳:۵-۶).