
چطور میتوان يک انسان را از حالت گيرنده بودن، به حالت دهنده بودن و بخشندگی منتقل نمود؟ چه کسی میتوانست آقای چارلز را از درون توانائی ببخشد که چنين تغيير و تحولی در زندگیاش ديده شود؟
مردم با تعجب ابروهای خود را بالا میبرند و میپرسند: "چرا نوجوانها به راههای بد و خطرناک کشيده می شوند!" آقای تری، جواب اين سؤال را خوب میداند! او بچه ای بيش نبود که خود را به تاريکی و راههای خطرناک سپرد و به خاطر کارهای اش، نزديک بود از بين برود!
آقای دَن می خواست يک بوکسورِ حرفهای باشد. او مبارزی جسور بود و برای کسب جايزه می جنگيد. اما متاسفانه از پادرآمد، نه در رينگ مسابقات، بلکه به خاطر مي خوارگی و مستی! او يک بار در حِينِ مستی، با ماشين خود به مردی زد و بعد احساس تقصير و ندامت او را از پا درآورد. ولی خوشبختانه، او آموخت که چه جايزه است و برای بدست آوردن آن، مبارزه ضروری می باشد.
اِد، با فقر و تنگدستی بزرگ شد و اغلب گرسنه به رختخواب میرفت. او آنقدر در محروميت بود که مجبور شد سه بار کلاس هشتم را تکرار کند. مصمم گرديد که ثروتمند شود و در کسب و کار موفق شد. اما وقتی اين آقا، با بخشندۀ حيات مواجه شد، صاحب ثروت بزرگتری گرديد.
خيلیها معتقدند که با پول نمیتوان شادی را خريد، اما میتوان چيزهای ديگری را خريد که باعث شادی میشوند! آقای گرِگ، برای پولدار شدن و کسب مال و منال، تلاش زيادی کرد ولی اينها نتوانستند او را به شادی واقعی برسانند. اما وقتی که او ثروت حقيقی را يافت، شادی و آرامش خاطر هم بدست آورد.
گفته شده: "اگر نمیتوانی شکستشان دهی، به آنها ملحق شو!". وِين، پسر جوانی بود که دنبال دوستان بد رفت و به جادۀ خطرناکی کشيده شد. او به خيال خودش، میخواست بوسيلۀ مواد مخدر از افسردگی بيرون آيد، تا اينکه فهميد بايد از آن جادۀ هلاک کننده خارج شود و مسيرش را عوض کند.
اين واقعيت را نمیتوان انکار کرد که: "تصميمات خوب يا بدی که در زندگی میگيريم، نتايج و ثمرات خوب يا بدی هم بهمراه خواهند داشت". خانم ماتيلدا (تيلی)، هرچند در زندگیاش تصميمهای بدی گرفت و گرفتار مشکلات زيادی شد، اما يک تصميم خوب و درست، مسير زندگی او را برای هميشه عوض کرد!
مُسلماً هر کسی دوست دارد برنده باشد از جمله آقای دِيو که برای سالها، ورزش همه چيز او بود و جوايز زيادی هم دريافت کرد. اما او بخاطر تصميمهای اشتباهی که گرفت، از ميدانهای ورزشی کنار کشيده شد. تا اينکه، دِيو وارد مسابقۀ ديگری میشود و بيشتر از هميشه میکوشد که جايزهای از بين نرفتنی را بدست آورد.
آقای جری، عادت فرار کردن از مشکلات را در خود پرورش میداد با اين تصور که وضعيت عوض خواهد شد. زمانی هم که او مصمم گرديد ايستادگی کند و بجنگد، متوجه شد که برای اينکار آمادگی ندارد.
آقای فرِد، بعد از آنکه به مسيح ايمان آورد، زندگیاش عوض شد. او دیگر ميل نداشت که تحصیلاتش را در رشتۀ بازرگانی ادامه دهد، پس وارد دانشکدۀ کتابمقدس شد. در این ضمن، با دختری باایمان آشنا شد و با او ازدواج کرد. فرِد، بعد از فارغالتحصیل شدن، شروع به خدمت خدا در مناطق محروم نمود و خیلیها را بهسوی نجاتِ روحانی هدایت کرد.
آقای فرِد، در خانوادۀ فقیری در فیلیپین به دنیا آمد. آنها نُه بچه بودند و اغلب چیزی برای خوردن نداشتند. مادر که به قمار روی آورده بود، بعد از شنيدن پیام انجیل، زندگیاش را به مسیح سپرد. ولی فرِد، حاضر نبود دست از دوستان دنيوی خود بردارد. تا اینکه روزی، مسیح با قلبش صحبت کرد و زندگی خود را به مسیح سپرد. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود!
شک و ترديد، مشکل روحانی بزرگی است و خانم اُرانِل، در مهمترين بخش از زندگی خود دچار شک و ترديد بود. تا اينکه حادثهای ناگوار که امری تصادفی هم نبود چشمان او را به سوی حقيقت باز کرد.