رادیو مژده

 

 

پخش زنده

 

رادیو مژده

 

رادیو مژده

 

 

پخش زنده

map

map

آقای رابرت، می‌خواست در هر زمينه‌ای بهترین باشد و البته موفق هم بود. او در رشته‌های فوتبال، نوازندگی و شطرنج قهرمان بود، یعنی تقریباً هر چه می‌خواست داشت. اما او يک چیز کم داشت که باعث می‌شود زندگی، خالی و بی‌معنی به‌نظر برسد!

آقای بْرَد، در زندگی‌اش، تلاش زيادی ‌کرد و گامهای بلندی بر‌داشت، اما پيوسته ناموفق بود. تا اينکه، قدم در مسيری نهاد که به پيروزی و سربلندی واقعی منتهی می‌شود.

پال، در وزنه برداری، قهرمانی سرشناس شد و لقب "قوی‌ترين مرد جهان" را به خود اختصاص داد. در سال ۱۹۵۷ ميلادی، اسم او در کتاب رکوردهای جهانی گينِس ثبت شد. اما، او در درونش آرام و قرار نداشت تا اينکه رؤيايی را که خدا به او داده بود دنبال نمود و خادم عيسی مسيح گرديد.

جان که مردی دانمارکی بود عاشق خانمی هلندی شد، اگرچه زبان يکديگر را نمی‌فهميدند! آنها ازدواج کردند و صاحب سه فرزند شدند، اما زندگی زناشويی موفقی نداشتند. زن، آنقدر ناراضی و آشفته خاطر بود که می‌خواست به زندگی خودش و فرزندانشان خاتمه بدهد! ولی در همان شرايط بد و نااميد کننده، اتفاق خاصی افتاد! شخصی با مرد خانواده صحبت کرد و خبر عجيبی را به او داد!

آيا امکان دارد که از يک واقعۀ ناگوار و ناخوشايند، چيز خوبی بيرون آيد؟ اگر دست خدا وارد شود و انسان به او اعتماد کند، البته که امکان دارد. خدا از روی محبت و لطفش، از آنچه که در زندگی آقای جف، بد و منفی بنظر می‌رسيد، چيزهای‌ خوب و زيبا بيرون آورد.

استيو، در خانواده، پسر وسطی بود و با دو برادر ديگر خود، پيوسته از پدرشان کتک می‌خوردند. پدر مست می‌کرد و به طرز وحشيانه‌ای پسرها را کتک می‌زد و آزار می‌داد. او در ١٣ سالگی، از خانه فرار کرد و حتی برای مدتی شبها در زير پل می‌خوابيد. تا اينکه او با پدری کاملاً خوب و آسمانی آشنا شد.

خانم جو، مانند سیندرلا، یتیم و مطرود و بدون محبت بزرگ شد. او آرزو داشت لباس‌های قشنگ پوشيده و راهی پیدا کند تا از کارهای پرزحمت و اهانت‌های داخل خانه آزاد شود. جو، با فرار کردن از خانه، نزدیک بود شانس به‌دست آوردن دنیای رؤیایی خود را از دست بدهد. اما مادر خواندۀ روحانی‌اش، او را با شاهزاده‌ای آشنا کرد که زندگیش را برای همیشه تغییر داد!

تونی، در دانمارک بدنيا آمد و بزرگ شد. اما بخاطر خوشحالی و آزادی‌ای که در مردم آمريکا مشاهده کرد، آرزو داشت در آنجا زندگی کند. رؤيای او بوقوع پيوست، و وقتی سرچشمۀ آزادی را کشف کرد، می‌خواست که همه کس در دانمارک از آن باخبر شود.

آقای کولاده، در زمان جنگ وحشيانۀ داخلی در آفريقا، عضو قبيله ای بود که به صورت دسته جمعی زندگی می کردند. هرچند که زندگی او با مردم شهرنشين در بسياری از کشورها متفاوت بود، اما درگيری هايش با نيروهای شرارت، همانند هرکس ديگر در هرجای ديگر می باشد!

آقای برايان، با خلافکاری‌های جور‌بجور بزرگ شد. در نوجوانی به مصرف مواد مخدر و فروش آن مشغول شد. یک بار به‌خاطر حمل غیر مجاز اسلحه، به زندان افتاد. اما وقتی آزاد شد، اتفاقاتی در زندگی‌اش افتاد که او را در مسیر کاملاً جدیدی قرار داد.

آيا کار نيکويی را که خدا در اثر ايمان و اعتماد قلبی هر انسانی به مسيح، در وجود و زندگی او شروع می‌کند، می‌توان بوسيلۀ جفا و آزار و اذيتها متوقف کرد؟ آيا می‌توان ايمان واقعی مسيحی را از دل يک ايماندار بيرون کشيد و آنرا از بين برد؟ آقای پيتر که در چين کمونيست متولد شد، بخاطر ايمانش به مسيح، با اذيت و آزارهای زيادی مواجه گرديد.

اگر بخاطر ايمان و اعتقادات خود، با جفا و آزار و شکنجه و يا حتی با مرگ روبرو می‌شديد، چه عکس‌العملی داشتيد؟ آقای پيتر که در چين کمونيست متولد و بزرگ شد، چنين بحران و جفا و آزارهايی را تجربه کرد.

بالای صفحه