خدا را ساقيا يکدم بده جام مسيحائی، به پرواز آيد اين جانم بر آن بام مسيحائی
اين چه غوغا ست که در قافله برپا شده است، اين چه شوريست که در سينه هويدا شده است
بهاران آمد و عالم همه يکسر گلستان شد، نگر کن بلبل عاشق بسوی باغ و بستان شد
ز بهر رفع عصيانش بشر سردرگريبانست، نداند ضعف از روحست گُنه در ذات انسانست
تا که عيسی برفراز دار گشت، دارِ عيسی مظهر اَسرار گشت
مژدهای امشب از آن عالم پنهان آمد، که نگارم بسر وعده و پيمان آمد
دل ز وصايای تو لَه لَه اَعلی زند، عاشق عشقت ز دل طعنه به دنيا زند