رادیو مژده

 

 

پخش زنده

 

رادیو مژده

 

رادیو مژده

 

 

پخش زنده

map

map

تاریخچه: در این مجموعه از مقالات، با یکی از فرقه‌های منحرف آشنا خواهیم شد که خود را مسیحی معرفی می‌کنند. عنوان این فرقه "مورمون" است. در این مقالۀ نخست، به تاریخچۀ شکل‌گیریِ این فرقۀ منحرف می‌پردازیم.

بنیانگذار فرقۀ مورمون شخصی بود به نام جوزف اسمیت (Joseph Smith). او در سال ۱۸۰۵ در آمریکا تولد یافت. در ۱۵ سالگی، وقتی با خانواده‌اش در نیویورک زندگی می‌کرد، شروع کرد به اندیشیدن در بارۀ نجات روحانی خود. در این دوره، کلیساهای مختلف پروتستان بیداری روحانی بزرگی در آمریکا پدید آورده بودند و هر یک می‌کوشیدند عدۀ بیشتری را به توبه و بازگشت به‌سوی خدا هدایت کنند. اسمیت در این فکر بود که به کدامیک از این کلیساها ملحق شود.

او دائماً برای این موضوع دعا می‌کرد تا اینکه روزی، طبق ادعای خودش، دو موجود پرجلال بر او ظاهر شدند و به او گفتند که به هیچ‌یک از این کلیساها ملحق نشود، بلکه منتظر آمدنِ "کلیسای مسیح" باشد که قرار بود به‌زودی برقرار گردد. اسمیت می‌گوید که این دو موجود، درخشش و جلال عظیمی داشتند و بالای سر او در هوا ایستاده بودند. یکی از آنها نام اسمیت را صدا می‌زند و به آن دیگری می‌گوید که "این است پسر محبوب من. او را بشنو!". این دو موجود به او اظهار می‌دارند که همۀ کلیساها منحرف هستند و اینکه ایشان از عقاید این کلیساها و معلمینشان متنفر هستند.

این رؤیای مورد ادعا، تأثیری روحانی بر اسمیت نگذاشت و او تا سه سال بعد از آن، در گناهان مختلف زندگی می‌کرد. اما در شب ۲۱ سپتامبر سال ۱۸۲۳، پیام‌آوری آسمانی که خود را "مورونی" معرفی کرد، بر او ظاهر شد و به او گفت که کتابی آسمانی هست به نام کتاب "مورمون" که حاوی "کمال انجیل مسیح" است. این کتاب در جایی در زیرِ زمین قرار داشت، ولی مورونی تا سال ۱۸۲۷ به اسمیت اجازه نداد آنها را از مخفی‌گاهشان خارج سازد. وقتی سرانجام اسمیت اجازه یافت کتاب را از زیرِ زمین بیرون آورد، دید که مطالبی بر روی صفحات طلاییِ نازک نوشته شده که زندگی ساکنان قدیمی قارۀ آمریکا را شرح می‌دهند. بلندی و پهنا و ضخامت این کتاب، ۱۵ سانتیمتر بود. صفحات این کتاب با حلقه‌هایی به هم متصل شده بودند. مورونی همچنین به اسمیت نشان داد که دو سنگ کوچک به نامهای "اوریم" و "تُمیم" در زیر خاک هستند، شبیه تاس که اسمیت می‌بایست به کمک آنها، کتاب "مورمون" را ترجمه کند. این کتاب به خط و زبان مصریِ اصلاح‌شده نوشته شده بود. اسمیت می‌بایست بعد از ترجمۀ این صفحات طلایی، آنها را به مخفی‌گاهشان بر‌می‌گرداند.

مورونی، همان پیام‌آور آسمانی، به اسمیت گفت که این کتاب را به سه نفر از پیروان نزدیکش نشان دهد. یکی از ایشان به نام اُلیوِر کاؤدِری (Oliver Cowdery) گفته است که اسمیت برای ترجمۀ این کتاب، کلاهی بر‌می‌داشت و آن دو سنگ را در آن قرار می‌داد. سپس صورت خود را به‌گونه‌ای در کلاه فرو می‌برد که هیچ روشنایی به داخل آن راه پیدا نکند. در آن تاریکی، نوری ظاهر می‌شد و بعد از آن، یک کلمه از زبان اصلی ظاهر می‌شد و بعدْ ترجمه‌اش به زبان انگلیسی. اسمیت ترجمۀ کلمه را به این دوست خود بازگو می‌نمود. او نیز کلمه را برای اسمیت تکرار می‌کرد و وقتی اسمیت از درست بودنِ کلمه مطمئن می‌گردید، کلمه محو می‌شد و کلمۀ دیگه‌ای با ترجمه‌اش ظاهر می‌گردید. به این ترتیب، کتاب مورمون ترجمه شد و در سال ۱۸۳۰ انتشار یافت. جالب اینجاست که این سه نفر از پیروان اسمیت، او را ترک کردند. اما یکی از ایشان در اواخر عمر خود باز‌گشت نمود، ولی با این اعتقاد جدید که برخی از کلیساهای دیگر نیز درست هستند.

در همان سال، اسمیت و کاؤدری به جنگلی رفتند و در بارۀ تعمید و آمرزش گناهان خود دعا کردند. طبق ادعای ایشان، وقتی دعا می‌کردند، یحیای تعمیددهنده بر آنان ظاهر شد و ایشان را به مقام کاهنی، مانند کاهن بودن هارون، منصوب کرد و به آنان گفت که چگونه تعمید بگیرند. بعدها پطرس و یعقوب و یوحنا نیز بر آنان ظاهر شدند و مقام کاهنیِ جدیدی به ایشان دادند، مقام مِلکیصِدِق را.

در ششم آوریل سال ۱۸۳۰، اسمیت کلیسای جدیدی را در نیویورک تأسیس کرد و نام آن را گذاشت "کلیسای عیسی مسیحِ مقدسینِ روز آخر". با رشد این کلیسا که همان کلیسای مورمون است، مخالفت مردم شروع شد و مورمون‌ها به ایالت میسوری رفتند. در آنجا بر اسمیت مکاشفه شد که "صهیون" (شهر موعود روحانی) در همان جا برقرار خواهد گردید و به همین دلیل، اعضای این کلیسا می‌بایست زمینهای زیادی در آنجا بخرند.

در سال ۱۸۳۳، پیروان اسمیت مکاشفات اولیۀ او را تحت عنوان "کتاب احکام" منتشر کردند. اما اسمیت این کتاب را در سال ۱۸۳۵ مورد تجدید نظر قرار داد و بسیاری از مکاشفات اولیه را یا حذف کرد یا تغییر داد!

مورمون‌ها در اثر آزارهای مردم، از یک ناحیه به ناحیۀ دیگری در ایالت میسوری نقل مکان می‌کردند. بسیاری از آنان یا کشته شدند یا پراکنده گردیدند. سرانجام به ایالت ایلینوی رفتند. اسمیت در آنجا شهری زیبا بنا کرد به نام "نائووُو" (Nauvoo). اسمیت هم شهردار شهر بود، هم فرمانده لشکر خود، هم نامزد ریاست جمهوری آمریکا، هم نبی و هم مکاشفه‌دهندۀ کلیسای مورمون. اما مخالفت مردم روز به‌روز شدیدتر می‌شد. اسمیت متهم بود به تعدد زوجات و اختلاس در دارایی‌های کلیسا. بالاخره، او و برادرش را دستگیر کردند و به زندان انداختند. پس از سه هفته، در ۲۷ ژوئن سال ۱۸۴۴، مردمِ خشمگین به داخل زندان ریختند و او و برادرش را کشتند.

بعد از اسمیت، شخصی به نام بریگهام یانگ (Brigham Young) که در زمان حیات اسمیت، مقام رسول را داشت، رهبری مورمون‌ها را به دست گرفت. او عده‌ای از ایشان را به ایالت یوتا برد و صهیون جدیدی را که اسمیت گفته بود، در ماه ژوئیۀ سال ۱۸۴۷ در این ایالت بنا کرد، در حالی که اسمیت می‌گفت که طبق مکاشفۀ الهی، این صهیون می‌بایست در ایالت میسوری بنا شود. نام این صهیون جدید را گذاشتند شهر "سالت لِیک سیتی" (Salt Lake City). یانگ رهبری سختگیر بود. او در تمام زندگی‌اش، تعدد زوجات را رواج می‌داد. بعدها، تحت فشار حکومت مرکزی آمریکا، رهبران مورمون‌ها مجبور شدند تعدد زوجات را ممنوع کنند و بگویند که این کار فقط در قلمروهای آسمانی قابل اجرا خواهد بود.

وقتی در سال ۱۸۳۰، اسمیت و پنج نفر از یارانش کلیسای مورمون را شروع کردند، هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این فرقه امروز به چنین گسترشی دست یابد. کلیسای مورمون یا همان "کلیسای عیسی مسیحِ مقدسین روز آخر"، رو به رشد است، خصوصاً در ایالت یوتا و در حال حاضر ۹ میلیون عضو و ۴۵ هزار میسیونر در سراسر جهان دارد. دانشگاه بریگهام یانگ تخمین می‌زند که تا سال ۲۰۸۰، تعداد مورمون‌ها به ۲۵۶ میلیون نفر برسد.

این خلاصه‌ای بود از نحوۀ پیدايش فرقۀ مورمون. شاید آنها به درِ خانۀ شما هم آمده باشند. ماجرای شکل‌گیریِ این فرقه بسیار عجیب است و انسان را به یاد افسانه‌های قدیمی می‌اندازد. باور کردن این ماجراها سخت است. در کنار اسمیت، فقط سه نفر دیگر شاهد این ادعاها بودند که ایشان نیز همگی اسمیت را ترک کردند. اگر آنان واقعاً شاهدِ واقعی بودنِ این ماجراها و مکاشفات بودند، چطور اینقدر زود او را رها کردند؟ واقعیت این است که همۀ این ماجراها در خفا و دور از چشم مردم انجام شد. این ما را به یاد ماجراهای زندگی خداوندگارِ ما عیسی مسیح می‌اندازد. او اکثر خدمات و معجزات و تعالیم خود را در ملأ عام انجام می‌داد. وقتی کسی شفا می‌یافت، طوری هیجان‌زده می‌شد که ماجرا را به اطرافیانش بازگو می‌کرد و این باعث می‌شد دیگران نیز بیماران خود را نزد مسیح بیاورند تا شفا بیابند. به این ترتیب، گاه هزاران نفر دُورِ عیسی جمع می‌شدند و عیسی ایشان را شفا می‌داد. انجیل متی ۴:‏۲۴-‏۲۵ چنین می‌فرماید: "و اسم او در تمام سوریه شهرت یافت، و جمیع مریضانی که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و مصروعان و مفلوجان را نزد او آوردند و ایشان را شفا بخشید. و گروهی بسیار از جلیل و دیکاپولِس و اورشلیم و یهودیه و آن طرف اردن در عقب او روانه شدند.". بله، هزاران هزار نفر شاهد این ماجراها بودند. چیزی در خفا انجام نمی‌شد. به‌طوری که بعد از صعود مسیح به آسمان، وقتی رسولان او شروع به موعظۀ پیام نجات‌بخشِ انجیل کردند، آنهایی که مشتاق حقیقت بودند، می‌توانستند به‌راحتی درست بودنِ ادعاهای رسولان مسیح را مورد تحقیق قرار دهند. هزاران هزار نفر که به‌دست مسیح شفا یافته بودند، حضور داشتند و در مورد این وقایع شهادت می‌دادند.

جالب اینجاست که حتی دشمنان مسیح نیز معجزات او را تصدیق می‌کردند. هیچ‌یک از آنان نمی‌گفتند که مسیح معجزه نکرده و اینکه اینها همه شایعه ‌است. نه، آنها قبول داشتند که عیسی معجزه کرده است. واکنش عده‌ای از دشمنان عیسی که از رهبران مذهبی بودند این بود که می‌گفتند عیسی به کمک شیطانْ ارواح خبیث را بیرون می‌کند. یعنی آنها معجزات عیسی را تصدیق می‌کردند، اما آنها را به قدرت شیطان نسبت می‌دادند. عدۀ دیگری نیز چون نمی‌توانستند عظمت معجزات عیسی را انکار کنند، تصمیم گرفتند برای قتل عیسی توطئه بچینند. عیسی مدت کوتاهی پیش از مصلوب شدنش، شخصی به نام ایلعازر را زنده کرد، در حالی که چهار روز از مرگ این شخص می‌گذشت. بسیاری از یهودیان با دیدن این معجزه به عیسی ایمان آوردند. از آنجا که محل زندگی ایلعازر و خانواده‌‌اش در نزدیکی اورشلیم قرار داشت، خبر، بسیار سریع به گوش رؤسای کاهنان رسید. ایشان نیز چون می‌دیدند که مردم دسته‌دسته به عیسی ایمان می‌آورند، تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند و سرانجام هم موفق به این کار شدند.

اما ماجرا فقط محدود به خودِ عیسی مسیح نمی‌شد. رسولان و پیروان او نیز بعد از صعود او به آسمان، کارهای خارق‌العاده‌ای انجام می‌دادند. ده روز بعد از صعود مسیح به آسمان، وقتی حدود صد و بیست نفر از پیروان عیسی در جایی در اورشلیم جمع بودند و هنوز رسالت خود را آغاز نکرده بودند، اتفاق عجیبی در ملأ عام صورت گرفت. آن روز صبح که عید پنطیکاستِ یهودیان بود، ناگهان صدایی بلند از آسمان شنیده شد و بر هر یک از پیروان عیسی، چیزی شبیه زبانۀ آتش قرار گرفت و ایشان شروع کردند به سخن گفتن به زبانهای ديگر و شرح کارهای بزرگ خدا. یهودیانی که از بین ملت‌های مختلف برای این عید در اورشلیم حاضر بودند، هر یک می‌شنیدند که این افرادِ بی‌سواد، در حال شکر گفتن خدا به زبان کشور آنها هستند. وقتی همه پر از حیرت بودند، پطرس بر‌خاست و برای همه توضیح داد که این واقعه، همان نزول روح‌القدس است که خدا از زبان انبیای پیشین پیشگویی کرده بود. و الآن عیسای ناصری که مصلوب گردید و زنده شده است، به آسمان رفته و روح خدا را از آسمان بر آنان ریخته است. از آنجا که مردم با چشمان خود این اتفاق حیرت‌انگیز را دیده بودند، به سخنان پطرس ایمان آوردند و تعمید گرفتند. هیچ چیز در خفا انجام نمی‌شد. مردمانِ بی‌ایمان با چشمان خود می‌دیدند و ایمان می‌آوردند. بعد از آن روز، رسولان و سایر پیروان عیسی نیز همان معجزاتی را انجام می‌دادند که خود او انجام می‌داد. به همین دلیل، بسیاری از رؤسای کاهنان یهودی نیز ایمان آوردند که عیسای ناصری همان مسیحِ موعود و نجات‌دهندۀ بشریت است.

خودِ رسولان عیسای ناصری نیز با قطع و یقین ایمان آورده بودند که او همان مسیح و پسر خداست. یک بار عیسی سه نفر از رسولان خویش را با خود به کوهی برد تا دعا کند. در حین دعا، ظاهر عیسی تغییر کرد. چهرۀ او همچون خورشیدْ درخشان شد و جامه‌اش مانند نور سفید گردید. در همان حال، موسی و الیاس که از انبیای بزرگ یهود بودند، ظاهر شدند و در بارۀ رحلت عيسی که قرار بود به‌زودی اتفاق بیفتد، با او سخن می‌گفتند. همان موقع، ابری بر آنان سایه افکند و ندایی از ابر در رسید که "این است پسر حبیب من که از وی خشنودم. او را بشنوید!". می‌توان گفت که در اثر این رویداد، آن سه رسول یقین حاصل کردند که عیسای ناصری به‌واقع همان مسیح موعود و پسر خداست. دهها سال بعد، پطرس رسول در رسالۀ دوم خود، در فصل اول، آیات ۱۶ تا ۱۸ فرمود: "زیرا که در پی افسانه‌های جعلی نرفتیم . . . بلکه کبریایی او را دیده بودیم. زیرا از خدای پدرْ اکرام و جلال یافت هنگامی که آوازی از جلال کبریایی به او رسید که این است پسر حبیب من که از وی خشنودم. و این آواز را ما زمانی که با وی در کوه مقدس بودیم شنیدیم که از آسمان آورده شد.". پطرس رسول به همان واقعۀ بالای کوه اشاره می‌کند و می‌گوید که سخنان ایشان افسانه نیست، بلکه ایشان کبریایی و عظمتِ پسر خدا را به چشم خود دیده بودند. به همین سبب بود که همۀ این رسولان آماده بودند تا جان خود را در راه ایمانشان فدا سازند.

بله، ما به‌دنبال افسانه‌های جعلی نرفته‌ایم. وقتی انجیل‌ها نوشته می‌شد، هزاران هزار شاهد عینی حضور داشتند تا مطالبی را که در آنها نوشته شده بود، تأیید کنند. هیچ چیز در خفا صورت نگرفته بود. اینها چه تفاوت عجیبی دارند با ماجرای جوزف اسمیت که همۀ کارهایش در خفا انجام می‌شد. به فرمودۀ پطرس رسول، ما در پی افسانه‌های جعلی نرفته‌ایم. تازه، همۀ اینها که در بارۀ فرقۀ مورمون‌ گفتیم، فقط تاریخچۀ آن بود. در مقالات بعدی، به بررسی اعتقادات عجیب و غریب این فرقه خواهیم پرداخت.

بالای صفحه