داشتن روحيۀ قدرشناسی
نکتهای در کتاب تورات موسی هست که هر بار آن را میخوانم، به این امر پی میبرم که خدا تا چه حد دوست میدارد ما انسانها به یاد بیاوریم که هیچ موهبتی در زندگی ما تصادفی نیست، بلکه از او سرچشمه میگیرد.
…
نکتهای در کتاب تورات موسی هست که هر بار آن را میخوانم، به این امر پی میبرم که خدا تا چه حد دوست میدارد ما انسانها به یاد بیاوریم که هیچ موهبتی در زندگی ما تصادفی نیست، بلکه از او سرچشمه میگیرد.
…
یکی از دوستان مسیحی ما که خانم جوانی است، حدود ۵ سال پیش، درست پیش از وضع حمل، شروع کرد به شنیدن صدایی ناهنجار در گوش چپ خود. خودش میگفت که انگار صدای بلند یک کارخانه است.
…
پژمان و همسرش سیما، زندگی خوبی با هم دارند. اما چیزی که در زندگی آنها توجه مرا به خود جلب کرد و تا حدّی متعجب شدم، این بود که سیما تا چه حد با حس رقابت و حسادت همسرش در طول سالها کنار آمده است.
…
در کودکی، وقتی به آسمان نگاه میکردم، پیش خود فکر میکردم که خدا در آن بالا بالاها نشسته. از خود میپرسیدم که آیا میتوان این آسمان آبی را شکافت و به آنسوی آن رخنه کرد و خدا را دید؟
…
آنانی که مانند من در تنهایی زندگی میکنند، آنانی که در غربت بهسر میبرند، و آنانی که از عزیزان خود به هر دلیلی دور افتادهاند، سخن مرا درک میکنند. بیکسی درد بدی است! تنهایی بسیار رنجآور است!
…
من درخواستهای زیادی دارم که به حضور خداوند بیاورم. اما هر صبح که دعایم را شروع میکنم، به شکل خاصی احساس میکنم پیش از آنکه درخواستهایم را مطرح کنم، نیاز دارم از خداوند بهخاطر کارهای بزرگی که در زندگیام انجام داده، تشکر کنم و او را بستایم. احساس میکنم بهتر است پیش از طرح درخواستها و نالههایم، او را ستایش کنم.
…
عیسای مسیح در طول زندگی زمینی خود، بیماران بسیاری را شفا بخشید، از جمله جذامیان را. اما ماجرایی هست که برای من درس مهمی داشته و دارد، و سبب شده رفتار و منش خود را با آن همسو سازم.
…
مدتهاست که ایمانداران مسیحی با من تماس میگیرند و سؤالاتی مطرح میکنند. اکثر این سؤالها مربوط به تعالیمی است که دریافت میکنند، تعالیمی که به نظرشان عجیب و غریب هستند.
…
نمیدانم آیا شما هرگز افسردگی را تجربه کردهاید یا نه! امیدوارم هیچگاه دچار این بیماری نشده باشید، البته منظورم “افسردگی بالینی” است، نه آن حالت دلمردگی که در ایران، معمولاً جمعه غروبها همه دچارش میشوند!
…
در آن سالها که از فشارهای فکری و روحی رنج میبردم، آرزو داشتم که راه فراری پیدا میکردم و میگریختم. در چنین مواقعی، سرودۀ داوود را در مزامیر به یاد میآوردم که میفرماید: “کاش مرا بالهای کبوتر بود، تا پرواز کرده، میآسودم؛ آری، به دوردستها میگریختم و در صحرا مأوا میگزیدم؛ . . . به سوی پناهگاهی میشتافتم، به دور از تندباد و توفان!” (مزمور ۵۵: ۶ تا ۸).
…