رادیو مژده

تعالیم مسیحی

ثمرۀ تنبیه پدرانه

مسعود پسر جوانی است خوش‌نام، مؤدب‌، محترم و مورد اعتماد همه. یک روز بعد از برگشتن از اداره، در حالی که در اتاقش استراحت می‌کرد، به این موضوع می‌اندیشید که چه شده که حالا همه در کوچه و محله و حتی سرِ کار از او به خوبی یاد می‌کنند و دوستش دارند.

ثمرۀ ایمان اصیل

از مدتی پیش، آیاتی نظرم را جلب کرده‌اند که دربارۀ اعمال نیک سخن می‌گویند. ما معتقديم که بخشایش گناهان، رستگاری ابدی و حیات جاودانی فقط و فقط به‌سبب فیض خدا و از راه ايمان به عيسی مسيح خداوند و پذيرفتن واقعيت مرگ و قيام او به‌دست می‌آید.

تکليف سخت

بخاطر دارم که وقتی به مدرسه می‌رفتم و محصل بودم، نه خودم و نه اکثر شاگردان از تکليف‌های سخت و مشکل خوشمان نمی‌آمد. اما حالا که يک ايماندار مسيحی و فرزند خدای نيکو هستم و از راه ايمان به عيسی مسيح خداوند و واقعيت مرگ او بر صليب و قيام او از مردگان، نجات و حيات جاويد يافته‌ام، درک کرده‌ام که گاهی خدا به فرزندانش تکاليف سخت می‌دهد و اين برای خيريت ما است.

تمام یخچال!

بچه که بودم، روزی با مادرم و خواهر و برادرم به خانۀ یکی از دوستانِ مادرم رفتیم. خانم خانه، روی خوشی به ما نشان نداد. همچنین عذرخواهی کرد که چیزی در خانه برای پذیرایی از ما ندارد. مادرم هم تعارفات معمول را به‌جا آورد.

تبِ ۶۴۰ میلیون‌ دلاری

این روزها عدۀ زيادی از مردم آمریکا در تبْ می‌سوزند، تبی ۶۴۰ میلیون دلاری! در خبرها خواندم که جایزۀ بلیط لاتاری، یا به قول ما ایرانیهای قدیمی بلیط بخت‌آزمایی، در این هفته به ۶۴۰ میلیون دلار رسیده است، یعنی به بیش از نیم میلیارد دلار!

تا تو را نشویم!

هر خیابانِ تمیزی که وسائل نقليه و عابر پیاده از آن عبور می‌کند، بار دیگر کثیف می‌شود. شنیده‌ام که در کشور کرۀ جنوبی، برای اینکه پایتختْ همیشه تمیز باشد، شهرداری در زیر خطِ وسطِ خیابانها لوله‌کشی کرده تا در فواصل معینی از روز، خیابانها مرتباً شسته شوند و همیشه پاک و تمیز بمانند.

تأثير کلام خدا

من ايمانداری نسبتاً قديمی‌ هستم و حدود سی و چهار سال پيش با عيسی مسيح حقيقی آشنا شدم. من کتاب انجيل را از قسمت متی، با يک کشيش ايرانی مطالعه ‌کردم و بتدريج مجذوب مسيح شدم چون مسيح شخصيت و سخنانی متفاوت با ديگران داشت.

بوی خوش

آن روز را خوب به یاد دارم. کلاس دوم دبستان بودم. معلم ما آقایی بود با کت و شلوار سورمه‌ای که همیشه عطر خاصی به‌کار می‌برد. در آن روز، او یکی از هم‌کلاسی‌های ما را که پسر بسیار شلوغی بود، چنان به باد کتک گرفت که من فکر می‌کردم آن بچه خواهد مرد.