ماجراهای تلخ و شیرین
خدا کجا بود؟
من یه برادر بزرگتر از خودم داشتم که در اثر سرطان فوت کرد و من شدم تنها فرزند خونواده. همۀ ما از مرگ غیرمنتظرۀ برادرم ضربۀ سختی خوردیم.
…
رهایی از اعتیاد
من زنی خانهدار هستم. دو پسر و یه دختر دارم. زندگیام با ناامیدیها و مشکلات بسیار همراه بوده است. اگرچه در درونم احساس خلأ میکردم، اما اتفاق بد دیگهای هم برام افتاد. متوجه شدم که پسرم به مواد مخدر معتاد شده و این برای هر مادری درد بسيار بزرگیه.
…
خلافهای کوچک
پدرم دو تا زن داشت و از هر کدوم، سه تا بچه. چون خانوادۀ پُرجمعیتی بودیم، والدین ما نمیتونستن به هر کدوم از ما وقت کافی بِدن طوری که، پدرم حتی نمیدونست بچههاش کلاس چندم هستن!
…
خودکشی
هنگامه، وقتی چشماش رو باز کرد، دید که هنوز زنده است و روی تخت بیمارستانه. این دختر جوان که میبایست در اوج شادابی و طراوت باشه، چشمایی غمگین داشت. او دست به خودکشی زده بود.
…
زنی تحت ستم
دختری پونزده ساله بودم که خانوادهام منو به مردی شوهر دادن که ده سال از خودم بزرگتر بود. من ذاتاً دختری پرشور و حرارت و شاداب بودم و خنده هیچوقت از روی لبهام محو نمیشد. البته نه اینکه سبکسر باشم، نه، بلکه نشاط و شادابی جزئی از شخصیتم بود.
…
انتقام از ثروتمندان
از وقتی به یاد دارم، توی خیابونها و سرِ چهارراه ها میایستادم و آدامس و کیک و شکلات میفروختم. پدرم جزو باندی بود که همهشون به شکلهای مختلف گدایی میکردن.
…
آیا عشق کافی است؟
فرید توی آینه خودش رو نگاه کرد. به موهاش ژل زد و ادکلن معروف سال رو هم به کت و شلوار مارکدارش زد. مونده بود که بین کراواتهای مارکدار، کدومیکی رو انتخاب کنه که هم به کت و شلوارش بیاد و هم اینکه آخرین مد روز باشه! بالاخره، بعد از اینکه سر و وضعش رو درست کرد، با عجله از پلهها پایین رفت و با صدای بلند گفت: “مامان، سوئیچ ماشینت رو برداشتم.”
…