ویرانگری غرور
من دختری ۲۴ ساله هستم. در خانوادهای مرفه به دنیا اومدم. یادم نمیاد در عمرم چیزی از والدینم خواسته باشم و برام مهیا نکرده باشن. فقط کافی بود اراده میکردم و همه چیز برام فراهم بود.
…
من دختری ۲۴ ساله هستم. در خانوادهای مرفه به دنیا اومدم. یادم نمیاد در عمرم چیزی از والدینم خواسته باشم و برام مهیا نکرده باشن. فقط کافی بود اراده میکردم و همه چیز برام فراهم بود.
…
دختری هستم ۲۲ ساله. اسیر سیگارم. در جامعهای که من در اون زندگی میکنم، مردم فکر میکنن سیگار کشیدن مال مردهاست. اما من روزی یه پاکت سیگار میکشم.
…
دختری هستم در سنین جوانی. از وقتی که بهخاطر دارم، مادرم شبها برام قصهای تعریف میکرد. میگفت: “شازده خانم کوچولويی مینشست جلوی آینه و از اون میپرسید: آینه، تو بگو! از من زیباتر هم تو دنیا هست؟
…
صبح بهخوبی و خوشی از سارا خداحافظی کردم و راهیِ محل کارم شدم. اما بااینکه همهچیز خوب و خوش و آروم بود، نگرانی خاصی توی دلم احساس میکردم و یهجورایی دلم شور میزد.
…
سالها از ازدواج پدرومادرم میگذشت که بعداز معالجات طولانی بهمدت هفت سال، من بهدنیا اومدم. با ورود من به این خانواده، تغییر و تحولات زیادی وارد زندگی پدرومادرم شد.
…