من ناراحت میشوم، یا بهاصطلاح عامیانه "دلم میگیره" وقتی میشنوم برخی از خادمین مسيحی به افراد تعليم میدهند که اگر به مسیح ایمان بیاورند، از هر لحاظ کامياب میگردند و باران برکات بر ایشان میبارد و زندگی آنها سرشار از آسودگی و رفاه فراوان خواهد بود!
برای من و قطعاً برای اکثر ایرانیها، سیل ویرانگر اخير در بسیاری از مناطق میهن عزیزمان ايران، بیش از حد اندوهبار و غمانگیز بوده و هست. آنچه بر این اندوه افزود،
اخیراً در خبرها دیدم که یک خانم جوان ایرانی، در یک مسابقۀ بوکس در کشور فرانسه، به پیروزی چشمگیری دست یافته است. این خانم در مصاحبهای که از او بهعمل آمد،
سمانه خواهر کوچکتری دارد که بهخاطر معلولیت جسمی، توجه خاص همۀ اعضای خانواده بر او متمرکز است.
وقتی به ستمها و بیعدالتیهای دنیای کنونی توجه میکنم، وقتی از فقر و فلاکت مردم در سرتاسر جهان مطلع میشوم، وقتی ابتذال و بیبند و باری اخلاقی جوامع را میبینم، ناخودآگاه مانند بسیاری دیگر، آرزو میکنم خداوند هرچه زودتر عدل و انصاف را بهاجرا درآوَرَد و بدکاران را به سزای اعمالشان برساند.
مدتی پیش، به علل بروز مشکلات در زندگیام فکر میکردم و به این نتیجه رسیدم که چنین سختیها و مشقاتی ممکن است در اثر حملۀ نیروهای شرير باشد، یا نوعی آزمایش الهی.
این روزها، خبرهایی پریشانکننده از احتمال وقوع جنگها و نابسامانیها به گوش میرسد. یقین دارم که نهتنها من، بلکه اکثر مردم از خود و يا از دیگران میپرسند: "بالاخره کنترل امور این دنیا در دست کیست؟"
بهیاد دارم زمانی را که طفلی خردسال بیش نبودم، اما برایم حیرتانگیز است که در همان ۵-۶ سالگی، وقتی والدینم به اخبار رادیو گوش میدادند، من هم که مشغول بازیهای خودم بودم، به تمام جزئیات اخبار گوش میکردم و اسامی رهبران ممالک در خاطرم ضبط میشد.
در اين روزها که پریشانی، فقر، ناامنی و مشکلات دیگر بر بسیاری از مردم حکمفرما شده است، توجهم به پیامی جلب شد که فرشتگان، در شبی که عیسای مسیح ولادت یافت، به چوپانان در آن حوالی دادند.
بهخاطر اينکه مسيح را خدمت میکنم، بارها این سؤال از من پرسيده میشود که: "آیا مجاز هستم فلان کار را انجام دهم یا نه؟"
خیلی اوقات از خودم میپرسم که خدا از من انتظار چه نوع زندگیای را دارد؟ آیا انتظار دارد در رفتار و کردار و گفتارم، به دور از ملامت و بیعیب باشم؟ آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟
خوب بهیاد دارم که سالها پیش، شبهنگام، من و همسرم در خواب بودیم که ناگهان، ساعت ۳ صبح، با وحشت از خواب بیدار شدم. ترس وجودم را فراگرفته بود. احساس میکردم نیرویی شيطانی در اتاق خواب ما هست.