این روزها، خبرهایی پریشانکننده از احتمال وقوع جنگها و نابسامانیها به گوش میرسد. یقین دارم که نهتنها من، بلکه اکثر مردم از خود و يا از دیگران میپرسند: "بالاخره کنترل امور این دنیا در دست کیست؟"
بهیاد دارم زمانی را که طفلی خردسال بیش نبودم، اما برایم حیرتانگیز است که در همان ۵-۶ سالگی، وقتی والدینم به اخبار رادیو گوش میدادند، من هم که مشغول بازیهای خودم بودم، به تمام جزئیات اخبار گوش میکردم و اسامی رهبران ممالک در خاطرم ضبط میشد.
در اين روزها که پریشانی، فقر، ناامنی و مشکلات دیگر بر بسیاری از مردم حکمفرما شده است، توجهم به پیامی جلب شد که فرشتگان، در شبی که عیسای مسیح ولادت یافت، به چوپانان در آن حوالی دادند.
بهخاطر اينکه مسيح را خدمت میکنم، بارها این سؤال از من پرسيده میشود که: "آیا مجاز هستم فلان کار را انجام دهم یا نه؟"
خیلی اوقات از خودم میپرسم که خدا از من انتظار چه نوع زندگیای را دارد؟ آیا انتظار دارد در رفتار و کردار و گفتارم، به دور از ملامت و بیعیب باشم؟ آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟
خوب بهیاد دارم که سالها پیش، شبهنگام، من و همسرم در خواب بودیم که ناگهان، ساعت ۳ صبح، با وحشت از خواب بیدار شدم. ترس وجودم را فراگرفته بود. احساس میکردم نیرویی شيطانی در اتاق خواب ما هست.
اشخاصی را میشناسم که به من میگویند از شیطان و از ارواح خبیث او میترسند و از آنها وحشت دارند.
خوب بهیاد دارم که سالها پیش با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم میکردم و در حالیکه بسيار پريشانخاطر بودم، بهیاد فرمایشهای مسیح افتادم که وعده داد هر که به او ایمان بیاورد، هرگز تشنه نخواهد شد.
در سالهای اخیر با شخصی صحبت میکردهام که دربارۀ مسائل روحانی، نکات بسیار زیبايی میگفت، بطوری که از درک او حیرتزده شده بودم.
همین امروز صبح بود که داشتم به این موضوع فکر میکردم که من کار خاصی برای خدا انجام نمیدهم. خدمت خودم را با خدمتهای گستردهای که بعضی دیگر از خدمتگزاران مسيحی انجام میدهند، مقایسه میکردم و از خودم سرخورده شدم و احساس حقارت کردم.
مدتی پیش در کتابی مطلبی خواندم که مرا بسیار متأثر کرد. این مطلب دربارۀ شب آخر زندگی زمینی خداوندگار ما، عیسای مسیح بود. او در آن شب، بههمراه شاگردان خود به باغی در بیرون از اورشلیم رفت تا دعا کند، و منتظر بماند که شاگرد خیانتپیشهاش، همراه با مأموران برای بازداشت او سر برسد. سپس سه تن از شاگردان مُقرّب خود را برداشت و کمی دورتر از بقیه رفت و به ایشان گفت: "از فرط اندوه، به حال مرگ افتادهام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید." (انجیل متی ۲۶: ۳۸).
مدتی است که دیگر علاقهای به خواندن اخبار سیاسی ندارم. چند ماه پیش، یکی از دوستانم لینکی فرستاد که با دیدن آن، از واقعیتی بسیار تلخ و دردناک آگاهی یافتم، این واقعیت که آنچه در دنیا رخ میدهد، به دست عدهای اندک در جهت منافع اقتصادی چند گروه تعیین و دیکته میشود، گروههایی که پشت پرده هستند و کمتر کسی از وجود آنها آگاهی دارد.