ما انسانها گاه به یاد خاطراتی میافتیم که در انتهای ضمیر ناخودآگاهمان مدفون شدهاند. چنین چیزی همین اواخر برایم اتفاق افتاد.
مدتی پیش یکی از صمیمیترین دوستانم بهطور ناگهانی رابطهاش را با من قطع کرد. البته یکی دو هفته بعد، توضیح داد که درگیر مشکلی عاطفی شده بود، اما بااینحال، تمایلی نشان نداد که رفاقتمان را ازسر بگیرد.
اخیراً، این جمله را در خبرها مکرراً شنیدهایم: "نمیتوانم نفس بکشم!" این جمله را مردی سیاهپوست، به نام جورج فلوید، در واپسین لحظاتی که زیر فشار سنگین زانوی یک افسر پلیس در ایالات متحدۀ آمریکا، جان میسپرد، بیان کرد.
خیط شدن بسیار ناراحتکننده است، خصوصاً اگر در حضور دیگران باشد! یکی از بدترین انواع خیط شدنها در جمع، زمانیست که در یک مهمانی، نادانسته یا عمداً، در بالای مجلس نشستهایم، اما وقتی مهمانی مهمتر از ما وارد میشود، میزبان از ما میخواهد که جای خود را به او بدهیم.
شکی ندارم که همگی ما از بلاتکلیفی و انتظار طولانی رنج میبریم. بهیاد دارم که یک بار در کودکی، قرار بود با خانوادۀ یکی از خویشان، برای یک پیکنیک یکروزه به کنار رودخانۀ کرج برویم. شب پیش از روز موعود، از فرط هیجان، لحظهای خواب به چشمانم راه نیافت.
یکی از جملات در کتابمقدس که دلم را به درد میآورد و گاه حتی با به یاد آوردن آن، اشک در چشمانم حلقه میزند، فریادی است که عیسی مسیح بر صلیب، لحظاتی پیش از جان سپردن، برآورد و فرمود: "ایلی، ایلی، لـَمّا سَبَـقْـتـَنی؟ یعنی ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟" (متی ۲۷: ۴۶).
در یکی دو ماه اخیر، حتی شنیدن نام ويروس و بيماری "کرونا" نیز لرزه بر اندام انسان میاندازد. آیا شما هم از آن وحشتزده هستید؟ هر که صادق باشد، حتماً به این سؤال، پاسخ مثبت میدهد!
چند ماه پیش، رسالۀ پولس رسول به رومیان را میخواندم که ناگهان، آیهای مرا میخکوب کرد. در ترجمۀ قدیمی فارسی، این آیه چنین میفرماید:
درست چند روز پیش بود که از یک ایماندار قدیمی و وفادار، چیزی شنیدم که باعث شد به اصطلاح عامیانه، "دود از سرم بلند شود!" میدانید چه گفت؟ گفت: "اگر بدانم که عیسای مسیح، در این دنيا و در زندگی زمینیام، اين و آن را نمیدهد، مسیحیت را میبوسم و کنار میگذارم!!!"
خوب بهیاد دارم در نوجوانی که به کلیسایی در تهران پیوستم، تأکید زیادی میشد بر اینکه در دعا، عطایای روحالقدس را در فصل دوازدهم رسالۀ اول قرنتيان، بطلبیم.
امروز صبح، کمی زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. با خودم گفتم تا صبحانه آماده شود، کتابمقدس را بردارم و در سکوت، هم کلام خدا را بخوانم و هم در حضور خداوند قدری دعا کنم. ناگهان بیاختیار آیپَدَم را نیز برداشتم تا ببینم چند درصد شارژ دارد.
خدا میخندد! بله، درست خواندید، خدا میخندد! حتماً میپرسید برای چه میخندد؟ به چه میخندد؟