درست چند روز پیش بود که از یک ایماندار قدیمی و وفادار، چیزی شنیدم که باعث شد به اصطلاح عامیانه، "دود از سرم بلند شود!" میدانید چه گفت؟ گفت: "اگر بدانم که عیسای مسیح، در این دنيا و در زندگی زمینیام، اين و آن را نمیدهد، مسیحیت را میبوسم و کنار میگذارم!!!"
خوب بهیاد دارم در نوجوانی که به کلیسایی در تهران پیوستم، تأکید زیادی میشد بر اینکه در دعا، عطایای روحالقدس را در فصل دوازدهم رسالۀ اول قرنتيان، بطلبیم.
امروز صبح، کمی زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. با خودم گفتم تا صبحانه آماده شود، کتابمقدس را بردارم و در سکوت، هم کلام خدا را بخوانم و هم در حضور خداوند قدری دعا کنم. ناگهان بیاختیار آیپَدَم را نیز برداشتم تا ببینم چند درصد شارژ دارد.
خدا میخندد! بله، درست خواندید، خدا میخندد! حتماً میپرسید برای چه میخندد؟ به چه میخندد؟
بهتازگی، یک خبر ورزشی توجهم را خیلی جلب کرد. با اینکه این خبر ارتباطی با ورزش ایران نداشت، اما به دلیل نکتۀ حساسی که در آن بود، فیلم این گزارش را نگاه کردم.
این سؤال را مرتب از من میپرسند که، "ارادۀ خدا برای زندگی من چیست؟ آیا به فلان جا بروم یا نه؟ آیا فلان کار را انجام بدهم یا ندهم؟ خدا میخواهد کدام راه را بروم؟"
وقتی به بعضی از موعظهها و تعالیم گوش میدهم، توجهم به این نکته جلب میشود که میگویند اگر به مسیح ایمان بیاوریم، دائماً شاد خواهیم بود.
سالها پیش، در خانۀ خادمی بودیم و دربارۀ امور روحانی صحبت میکردیم. این مرد خدا از همۀ حضار پرسید: "هدفتان در زندگی چیست؟ از خدا چه درخواستی دارید؟" وقتی نوبت به من رسید، آرزوی قلبی خود را مطرح کردم و گفتم: "دلم میخواهد خدا را خدمت کنم." گفتۀ من گویا بر آن مرد خدا تأثیر گذاشت. در طول سالهای بعدی، من همین هدف را دنبال کردم و تا آنجا که در توان داشتم، خدا را خدمت کردهام. حتی گاهی سرم آنقدر به خدمت گرم بوده که خودِ خداوند را از یاد بردهام!
بههمراه چند نفر از دوستانم، تصمیم داشتیم هنگام صرف ناهار در مورد برنامههای خدمتیمان صحبت کنیم. بهتدریج صحبتهایمان به اعضای کلیسا کشیده شد و شروع کردیم به انتقاد از کارهای دیگران و قضاوت در مورد برخی از اشخاصی که در کليسا خدمت میکردند. میگفتیم، فلانی که عضو گروه پرستش است، کمتر در جلسات دعا حاضر میشود؛ فلان کس در گروه بشارتی، همیشه از روشهای کهنه استفاده میکند؛
داشتم با دوستی دربارۀ اصطلاح "فقیرانِ در روح"، در موعظۀ بالای کوه مسیح صحبت میکردم (انجیل متی ۵: ۳).
جایی که من در آن زندگی میکنم، طی دو سه سال گذشته بارندگی کمی داشته و به همین خاطر، همه باید از مصرف بیرویۀ آب خودداری کنند. مردم میدانند خشکسالی چقدر ناخوشایند است. بنابراین، از هر بارش باران یا برف بسیار خوشحال میشوند و خدا را شکر میکنند و به سهم خود، هر کاری از دستشان بربیاید، در این زمینه انجام میدهند.
این روزها سؤالی ذهنم را مشغول کرده: "هدف ما در زندگی چیست؟".