
خیط شدن بسیار ناراحتکننده است، خصوصاً اگر در حضور دیگران باشد! یکی از بدترین انواع خیط شدنها در جمع، زمانیست که در یک مهمانی، نادانسته یا عمداً، در بالای مجلس نشستهایم، اما وقتی مهمانی مهمتر از ما وارد میشود، میزبان از ما میخواهد که جای خود را به او بدهیم.
شکی ندارم که همگی ما از بلاتکلیفی و انتظار طولانی رنج میبریم. بهیاد دارم که یک بار در کودکی، قرار بود با خانوادۀ یکی از خویشان، برای یک پیکنیک یکروزه به کنار رودخانۀ کرج برویم. شب پیش از روز موعود، از فرط هیجان، لحظهای خواب به چشمانم راه نیافت.
زمانی که هنوز در تهران زندگی میکردم، مانند هر منطقۀ دیگری از ایران که آب و هوایی خشک و کمرطوبت دارد، هر بار که باران میبارید، خصوصاً در تابستان، چنان بو و رایحۀ دلانگیزی به مشامم میرسید که ناخودآگاه به وجد و شادی میآمدم. انگار که همهچیز تر و تازه و باطراوت میشد و زندگی رنگ و بوی دیگری به خود میگرفت.
چند سال پیش، ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد که اگر برادرم، شخص اول قدرتمندترین مملکت دنیا میشد، چه احساسی به من دست میداد؟
یکی از جملات در کتابمقدس که دلم را به درد میآورد و گاه حتی با به یاد آوردن آن، اشک در چشمانم حلقه میزند، فریادی است که عیسی مسیح بر صلیب، لحظاتی پیش از جان سپردن، برآورد و فرمود: "ایلی، ایلی، لـَمّا سَبَـقْـتـَنی؟ یعنی ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟" (متی ۲۷: ۴۶).
چند سال پیش، یکی از خادمین خداوند سرودی سرایید که هر بار آن را میشنوم، بدنم به لرزه در میآید و اشک در چشمانم جمع میشود.
این روزها، در خبرها میشنویم که چطور مردم در بعضی از کشورها خواستار تغییر حکومت خود هستند و در این راستا، دست به شورش و جنگ میزنند، و چطور رئیس مملکتشان با توسل به زور و کشتار، میکوشد خواستۀ مردم را سرکوب کند. این مرا به یاد ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم میاندازد، به یاد روزی که به "یکشنبۀ نخل" معروف است.
من "نوروز" را خيلی دوست دارم، گرچه سالهایی طولانی است که در خارج از ایران زندگی کردهام. هر سال، در چنین روزهایی، به یاد سالهای اولیۀ زندگی ام میافتم. به یادِ آن پیادهروِ خیابانی که در آن حرکت میکردیم و پدرم دستم را گرفته بود. خوب به خاطر دارم آن شاخههای گل یاس را، با آن رایحۀ عجيبشان، که از دیوار حیاط یکی از خانهها به بیرون خزیده بود. در آن دوره، نوروز برایم جذابيت خاصی داشت.
وقتی به گذشتهها فکر میکنم، بهیاد میآورم که با وجود تمام پستی و بلندیها و مشکلات در زندگی، ما ایرانیها، بهنوعی با سختیها کنار آمدهایم و به ایام نوروزی نزدیک شدهایم و آن را پشت سر گذاشتهایم.
در یکی دو ماه اخیر، حتی شنیدن نام ويروس و بيماری "کرونا" نیز لرزه بر اندام انسان میاندازد. آیا شما هم از آن وحشتزده هستید؟ هر که صادق باشد، حتماً به این سؤال، پاسخ مثبت میدهد!
چند ماه پیش، رسالۀ پولس رسول به رومیان را میخواندم که ناگهان، آیهای مرا میخکوب کرد. در ترجمۀ قدیمی فارسی، این آیه چنین میفرماید:
درست چند روز پیش بود که از یک ایماندار قدیمی و وفادار، چیزی شنیدم که باعث شد به اصطلاح عامیانه، "دود از سرم بلند شود!" میدانید چه گفت؟ گفت: "اگر بدانم که عیسای مسیح، در این دنيا و در زندگی زمینیام، اين و آن را نمیدهد، مسیحیت را میبوسم و کنار میگذارم!!!"