چند وقت پیش، همسرم برای ساختن یک ويديوی موسيقی بهدنبال مکانی خاص میگشت.
دیروز در خبرها خواندم که یکی از همکیشان مسیحی ما به جرم فعالیت در جلسات خانگی مسیحی، به ده سال زندان محکوم شده است! خواندن این خبر برای افرادی مانند من که در خارج از ايران در امنیت و آزادی زندگی میکنند، بسیار ساده است.
در اخبار شنیدم که حفرۀ لایۀ اُزون بزرگتر شده و حالا به اندازۀ وسعت آمریکای شمالی رسیده است!
دیشب میزبان دوستانی بودیم که در این هفته های اخیر در خانۀ کوچکشان، پذیرای افرادی بودند. آنها تعریف می کردند که یکی از مهمانانشان، دختر جوانی بود که بیماری "اماس" داشت.
این تجربه برای اغلب ما پیش آمده که یکی از وسایل برقی منزلمان خراب شده و برای تعمیرِ آن، به نزدیکترین تعمیرگاه لوازم برقی رفتهایم. اما پس از مدتی متوجه شدهایم که آن وسیله، یا دچار همان مشکل روز اول شده، یا عیب دیگری پیدا کرده است. شاید در چنین شرایطی خودمان را سرزنش کرده و گفته باشيم:
چند روز پیش، با یکی از خویشان نزدیکم تلفنی گفتگو میکردم.
چند روزی است مِه غلیظی شهر ما را پوشانده، بهطوری که بیشتر از ۵۰ متر را نمیتوان دید. هر روز هواشناسی را چک میکنم، اما تا ده روز آینده قرار نیست وضع هوا تغییر کند.
مدتی پیش، با شخصی در گروه خانگیمان آشنا شدم که در این کشور پناهجو است، اما درخواست پناهندگیاش رد شده است. طبق ادعای خودش، نه جایی برای اقامت داشت و نه پولی برای امرار معاش.
مدتی پیش، شخصی مبلغ قابل توجهی از من قرض خواست. خوشبختانه آن مبلغ را داشتم و به او دادم، یعنی در واقع تمام پساندازم را! به من گفت که ظرف سه هفته، آن را پس خواهد داد.
هفتۀ پیش چند مهمان داشتم.
بعضی از ما، پدر و مادرهای خوبی داشتهایم که به درستی از ما محافظت کردهاند. شاید خودِ ما نیز پدر یا مادر باشیم و اشتیاق کامل داشته باشیم که از فرزندان خود مانند مردمک چشم خود محافظت بهعمل آوریم.
در یکی از روایتهای سرخپوستان نقل شده که پدری پسرش را برای آزمون شجاعت به جنگل میبَرَد.