رادیو مژده

 

 

پخش زنده

 

رادیو مژده

 

رادیو مژده

 

 

پخش زنده

map

map

چند روزی است مِه غلیظی شهر ما را پوشانده، به‌طوری که بیشتر از ۵۰ متر را نمی‌توان دید. هر روز هواشناسی را چک می‌کنم، اما تا ده روز آینده قرار نیست وضع هوا تغییر کند.

مدتی پیش، با شخصی در گروه خانگی‌مان آشنا شدم که در این کشور پناهجو است، اما درخواست پناهندگی‌اش رد شده است. طبق ادعای خودش، نه جایی برای اقامت داشت و نه پولی برای امرار معاش.

مدتی پیش، شخصی مبلغ قابل توجهی از من قرض خواست. خوشبختانه آن مبلغ را داشتم و به او دادم، یعنی در واقع تمام پس‌اندازم را! به من گفت که ظرف سه هفته، آن را پس خواهد داد.

هفتۀ پیش چند مهمان داشتم.

بعضی از ما، پدر و مادرهای خوبی داشته‌ایم که به درستی از ما محافظت کرده‌اند. شاید خودِ ما نیز پدر یا مادر باشیم و اشتیاق کامل داشته باشیم که از فرزندان خود مانند مردمک چشم خود محافظت به‌عمل آوریم.

در یکی از روایت‌های سرخپوستان نقل شده که پدری پسرش را برای آزمون شجاعت به جنگل می‌بَرَد.

آن شبِ دردناک را خوب بياد دارم. همۀ امیدهایم را در دنیا از دست داده بودم. احساس می‌کردم که دیگر سعادتی برایم در این دنیا باقی نمانده است. خود را در بدبختی کامل می‌دیدم. از قضا داشتم فصل چهارم انجیل یوحنا را می‌خواندم، آنجا که مسیح به آن زن سامری فرمود: "اما هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد،" (یوحنا ۴:‏۱۴). من در دل خود فریاد زدم: ولی خداوندا، من هنوز تشنه‌ام!

بچه که بودیم، پدر و مادرمان به هر قیمتی که بود، برای ما لباس و کفش نو می‌خریدند! روز اول عید، با خوشحالی و هیجان، لباس‌ها را می‌پوشیدیم و منتظر مهمان‌ها می‌ماندیم یا به دید و بازدید خویشان بزرگتر می‌رفتیم. چه کیفی داشت که آن لباس‌های نو را می‌پوشیدیم! انگار همۀ مردم کار و کاسبی‌شان را کنار می‌گذاشتند و به لباس‌های ما نگاه می‌کردند! چه دنیایی!

این روزها برای من و بسیاری از هموطنانم، خبر داغ چیزی نیست جز آنچه که مرتباً می‌شنویم، یعنی افزایش شدید قیمت ارز!

دیشب دوستی از فقر و تنگدستی دوران کودکی خود برایم صحبت می‌کرد. می‌گفت که بسیاری از اوقات، هیچ چیز برای خوردن نداشتند. بعد، بازگو کرد که چطور در محله‌شان، بعضی از مادران، به‌خاطر فقر مطلق، اقدام به خودسوزی کردند. از شنیدن این خاطرات، بسیار غصه‌دار شدم و به یاد شرایط سخت دوران کودکی و نوجوانی خودم افتادم.

وقتی در سنین نوجوانی شروع به شرکت در جلسات کلیسایی کردم و به مسیح ایمان آوردم، بسیار شاد بودم که "فرزند خدا" شده‌ام (يوحنا ۱: ۱۲). مدتی بعد که کلام خدا را دقیق‌تر خواندم، شادی‌ام افزون شد، چرا که پی بردم نه فقط "فرزند خدا" هستم، بلکه "هم‌ارث با مسیح" (رومیان ۸: ‏۱۷) و نیز کاهن برای خدا (مکاشفه ۱: ۶).

اخيراً در اخبار شنیدم که رهبران کشورهای اروپایی، به‌مناسبت صدمین سالگرد آغاز جنگ جهانی اول، مراسم خاصی برگزار کردند.

بالای صفحه