دوستی دارم که اصلاً رانندۀ خوبی نیست، اما مُدام اصرار دارد خودش پشت فرمان بنشیند. یک روز، به اتفاق هم به رستورانی رفتیم. او تصمیم داشت ماشینش را در یکی از طبقات پارکینگِ شلوغ آنجا پارک کند. تنها یک جای پارک وجود داشت که با توجه به توانایی او، پارک کردن در آن مکان، کار بسیار سختی بود.
روایت میکنند که در زمانهای قدیم، مرد فقیری زندگی میکرد. او باغ سیب بزرگی داشت که روزگاری محصولی فراوان میآورد، اما اکنون چند سالی میشد که باغش خشکیده بود. شبی خواب دید که زیر یکی از درختانش، گنجی پنهان است. صبح که بیدار شد، با انگیزۀ یافتن گنج، شروع به کندن زمین نمود. اما هرچه پیشتر میرفت، ناامیدتر میشد. تنها یک درخت باقيمانده بود و او با ناامیدی خاک آن را نیز زیرورو کرد. اما خبری از گنج نبود.
من این افتخار را داشتهام که از نخستین سالهای نوجوانی، با خدا در ارتباط باشم. دعا و راز و نیاز با خدا در نام مسيح خداوند، سالهاست که در برنامۀ زندگیام بوده است. اما وقتی به گذشتهام نگاه میکنم، نمیتوانم بگویم که ارتباطم با خدا پیوسته عمیق و اصیل بوده است.
سالیان درازی از آغاز زندگی ایمانی من میگذرد. گاه از خود میپرسم که براستی خدا از من چه انتظاری دارد. با جزئیات احکام مسیح آشنایی دارم، و در مواقعی از خود میپرسم که آیا من همۀ آنها را انجام میدهم؟
در ادبیات ما آمده که "در ناامیدی بسی امید است." بهراستی که ناامیدی عارضۀ ویرانگری است. بسیاری از مردم، با مشاهدۀ ناسازگاریها، مصائب و بیعدالتیهای اجتماع بشری، دچار ناامیدی و سرخوردگی میشوند. دیدنِ موفقیت و کامیابی ستمگران و خم شدن کمر ستمکشان، بهراستی که باعث ناامیدی و سرخوردگی است. یکی از پیامدهای ناامیدی نیز افسردگی میباشد که گریبان بسیاری را گرفته است.
جای تأسف است که امروزه، خيلی از واعظان مسيحی دربارۀ محبت خدا و بخشندگی او موعظه میکنند، اما کم هستند واعظانی که به غضب خدا و مجازات الهی اشاره میکنند.
در نوجوانی، وقتی هنوز یکی دو سال از ایمان آوردنم به مسیح نمیگذشت، دربارۀ وسوسهها و کششهای جنسی با برادرِ ایمانداری صحبت میکردم که دو سه سالی از من بزرگتر بود و مدت کوتاهی از ازدواجش میگذشت. به او گفتم: "خوش به حالت که ازدواج کردهای و از وسوسههای جنسی آزاد شدهای."
چقدر تأسف میخورم وقتی میبینم عدهای از مسيحيان ایرانی، در پیروی از تعالیم بعضی از واعظان غربی، آیات کلام خدا را نادرست درک و تفسير میکنند. یکی از این آیات، این است: "مرگ و زندگی در قدرت زبان است" (کتاب امثال ۱۸: ۲۱).
وقتی خبرها را میخوانم، وقتی متوجه میشوم که چطور ممالک قدرتمند، بهخاطر منافع اقتصادی یا ژئوپولیتیک، به ممالک ضعیف زور میگویند، در حقشان ستم روا میدارند و برایشان تعیین تکلیف میکنند، بینهایت اندوهگین میشوم. وقتی میبینم انسانها، از هر دین و مذهبی، بهخاطر تعصبات کورکورانه، بر دیگران ظلم میکنند، دلم به درد میآید.
اين روزها، خيلی جاها شیوع يافته و در حال پيشروی است! افسردگی را میگویم. برای آنانی که خوشبختانه دچار افسردگی نشدهاند، تصور حال افسردگان دشوار است.
همۀ ما در طول زندگیمان، خویشان یا دوستان بسیار نزدیکی داشتهایم که بدون هیچگونه دلیل موجه، رابطۀ خود را با ما قطع کردهاند، یا بدتر از همه، شاید هم از پشت به ما خنجر زده و یا خیانت کردهاند! چقدر دردناک است! زخم ناشی از آن، شاید تا آخر عمرمان در قلبمان باقی بماند. هرچقدر رابطهمان با آن شخص نزدیکتر و صمیمیتر بوده باشد، زخم ما نیز عمیقتر خواهد بود.
"خدا دعايم را نشنيد!". این گفتهای است که از بسیاری میشنوم. میگویند که برای فلان موضوع دعا کردند اما خدا دعایشان را نشنید، به همین دلیل سرخورده و دلسرد میشوند. شاید ما نیز خودمان به همین گونه بیندیشیم و فکر کنیم که خدا بعضی از دعاهای ما را نمیشنود.