
دیروز مراسم عروسی دخترم بود. من بهعنوان پدر عروس، او را به داخل کلیسا بردم و از میان جمعیتی که در دو طرف کلیسا ایستاده بودند، به جلو هدايت نموىم تا به کشیش و به داماد تقدیم کنم. هنوز به محراب کلیسا نرسیده بودیم که ناگهان چشمم به داماد افتاد که به عقب، به ما مینگریست، در حالی که لبخندی از شادی و رضایت بر لب داشت.
شما را نمیدانم، اما من بسیار خوشحالم که در دورهای زندگی میکنم که حدود ۷۰ سال است در آن جنگ جهانی رخ نداده و خودم و فرزندانم میتوانیم در امنیت زندگی کنیم.
امروز در ایستگاه اتوبوس شاهد صحنۀ مشاجرۀ پدر و پسری بودم. ظاهراً پسر داشت توضيحاتی به پدرش میداد که ناگهان خشم پدر افروخته شد و با عصبانيت سیلی محکمی به پسرش زد.
یک روز، مریم و خانوادهاش دعوت غیرمنتظرهای برای شرکت در عروسی یکی از دوستان خانوادگی خود دریافت کردند. آن دعوت از این جهت غیرمنتظره بود که فقط چند روز تا عروسی باقی مانده بود و مریم و خانوادهاش واقعاً نمیدانستند چطور ترتیب تهیۀ لباس و دیگر تدارکات مربوط به شرکت در عروسی را بدهند.
مدتی پیش، رسالۀ پولس رسول به مسیحیان شهر فیلیپی، واقع در یونان امروزی را میخواندم. همان آیۀ اول مرا میخکوب کرد که میفرماید: "از پولس و تیموتائوس، غلامان مسیحْ عیسی، به همۀ مقدسان فیلیپی که در مسيح عيسايند، . . .". اين واقعيت، که پولس رسول، خود را "غلام مسیح" میدانست برایم تکاندهنده بود.
یکی از داستانهای شناخته شدۀ کودکان، داستان "آلیس در سرزمین عجایب" است. در قسمتی از این داستان، آلیس به جايی میرسد که نمیداند کدام مسیر را انتخاب کند. بنابراین، از همراه خود میپرسد: "از کدام راه بروم؟" همراهِ آلیس به او پاسخ میدهد: "بستگی به این دارد که قصد داری به کجا بروی." و آلیس میگوید: "جای خاصی مد نظرم نیست!" آنگاه همراه آلیس میگوید: "پس فرقی ندارد کدام راه را انتخاب کنی!"
شاید شما نیز این تجربه را داشتهاید که بعضی از آیات برایتان از ارزش و مفهوم خاصی برخوردارند. برای من که چنین است.
سالها است که دیگر مانند سابق، به خوابِ راحت نمیروم. یا دیر خوابم میبَرَد و یا مرتب بیدار میشوم. به یاد دورۀ جوانیام میافتم که وقتی سرم را روی بالش میگذاشتم، به خواب میرفتم و فقط صبح بیدار میشدم! در دلم میگویم: "خوش به حال آدمهای خوشخواب!"
دیشب فیلمی تکاندهنده دیدم، یک فیلم ایرانی، فیلم معروف "من مادر هستم". موضوع، بازیها و کارگردانی آن در سطح شاهکار است.
ما این اصطلاحات را برای جگرگوشهها و عزیزانمان زياد بهکار میبریم: "فدات بشم! قربونت برم! بمیرم برات!" و چقدر از بیان اين اصطلاحات لذت میبریم. وقتی آنها را برای فرزندان خود بهکار میبریم، گوئيا واقعاً مایلیم جانمان را فدایشان بکنیم تا سعادتمند باشند و چنین نیز بمانند. ما با این اصطلاحات، بهنحوی آرزوی قلبی خود را ابراز میکنیم. گاه نیز اين اصطلاحات را برای دوستانمان بهکار میبریم، که در این صورت، بیشتر جنبۀ تعارف دارد تا بیان واقعیت.
آيا تابحال دقت کردهايد که يک ايماندار میتواند از همان تجربياتی عبور کند که مردم دنيا عبور میکنند؟ تفاوت واقعی در نوع تجربيات ما نيست، بلکه در داشتن يا نداشتن عيسی مسيح در قلب و زندگیمان میباشد. امکان دارد که ما از همان تجربياتی عبور کنيم که مردم دنيا عبور میکنند، ، ولی بودن در مسيح و تکيه نمودن بر او است که نتيجهای متفاوت ببار میآورد.
کتابی که در حال خواندنش هستم، پر از شهادت مردان و زنانی است که با شنیدن صدای خدا و دريافت هدایت از او، گامهای بزرگی برداشتهاند. شاید بسیاری از خود میپرسند که مگر میشود صدای خدا را شنید!