امروز در ایستگاه اتوبوس شاهد صحنۀ مشاجرۀ پدر و پسری بودم. ظاهراً پسر داشت توضيحاتی به پدرش میداد که ناگهان خشم پدر افروخته شد و با عصبانيت سیلی محکمی به پسرش زد.
از دیدن این صحنه بسیار ناراحت و غمگین شدم. نمیتوانستم عکسالعمل همراه با خشم و غيظ آن پدر را درک کنم، هرچند که شاید پسرش مرتکب اشتباه بزرگی هم شده بود!
اگرچه سوار اتوبوس شدم و از آنجا دور شديم، مرتباً آن صحنه را بهياد آورده و افکار مختلفی از سرم میگذشت. به رابطۀ ما ايماندارانِ به مسيح با پدر آسمانیمان فکر میکردم. میدانستم که او بارها گناهان و خطاهای ما فرزندانش را از آسمان نظاره کرده است. میدانستم که بارها قلب او را با کارهایی که کردهایم، شکستهایم. ولی او پيوسته با صبر و فيض خود ما را تحمل نموده و ما را دوست دارد و محبت میکند. حتی وقتی دوران کودکی در ايمان مسيحی را پشت سر گذاشته و وارد بلوغ روحانی شدیم، دورانی که او انتظارات بیشتری از ما داشته، باز هم وقتی مطابق ميل و ارادهاش رفتار نکردیم، او با آغوش باز و پرمحبت خود منتظر بوده تا به حضورش بازگردیم.
در اين زمينه، مَثَل "پسر گمشده" در فصل پانزدهم انجيل لوقا، نمونۀ خوبی است. آن پسر با وجود خطاهايی که مرتکب شده بود، وقتی تصميم گرفت که برخيزد و راهی خانۀ پدر شود، پدرش او را از دور ديد و با دلسوزی "شتابان به سويش دويده، در آغوشش کشيد و غرق بوسهاش کرد." (لوقا ۱۵: ۲۰).
حقيقتاً خدای محبت، که مسيح او را بهطور کامل ظاهر نمود و اين خدا، از راه ايمان من و شما به نجاتدهندۀ بشر عيسی مسيحِ خداوند، پدر آسمانی ما میشود، متفاوت و بینظير است.