یولاندا مُرد. دختر ۲۲ سالۀ بسیار مؤمنی که بهتازگی ازدواج کرده بود. چطور مُرد؟ قصد داشت بمنظور خدمت به مسیح، برای مدتی به کوبا برود.
طبق قوانین کشور انگلستان، میبایست پیش از سفر، واکسنهای مختلفی تزریق کند. در اثر یکی از واکسنها دچار شوک مغزی شد. ده روز در کـُما بود. سرانجام چشم از جهان فرو بست. به همین راحتی! بهتلخی گریستم، پنداری دختر خودم بود.
بهراستی زندگی ما چیست؟ چه کسی فکر میکرد دختر جوان و سالمی که قصد خدمت به خدا را نیز داشت، به همین راحتی، رخت از جهان بربندد؟ آیا زندگی ما به یک مو بند نیست؟ آیا در مورد فردای خود میتوانیم اطمینانی داشته باشیم؟ حتی از یک لحظۀ دیگر خود نیز اطلاعی نداریم. به فرمودۀ یعقوب رسول در کتاب انجيل شريف، ما "همچون بخاری هستیم که کوتاه زمانی ظاهر میشود و بعد ناپدید میگردد" (یعقوب ۴:۱۴).
اگر زندگی ما چنین ناپایدار است، آیا برای رویارویی با ابدیت آماده هستیم؟ آیا توشۀ آخرت اندوختهایم؟ خدا جهان را آنقدر محبت نمود که عیسی مسیح را فرستاد تا چنانچه به او ایمان آوریم، آیندۀ ابدی ما تضمین گردد. آیا زندگی ناپایدار خود را به دستان او سپردهایم؟