یکی از دوستان مسیحی ما که خانم جوانی است، حدود ۵ سال پیش، درست پیش از وضع حمل، شروع کرد به شنیدن صدایی ناهنجار در گوش چپ خود. خودش میگفت که انگار صدای بلند یک کارخانه است.
بهتدریج، صدا بلندتر شد و تمام سرش را فراگرفت، بهطوری که دیگر قادر به انجام کارهای روزمرۀ خود نیست. حتی از کارش نیز بیرون آمد. همۀ ما دوستانش، مرتباً برای شفای او دعا کرده و میکنیم. بعضی از دوستان حتی برای شفایش روزه گرفتهاند.
اما با وجود تمام این دعاها، این خانم هنوز شفا نیافته است. من خودم گاه وسوسه میشوم که دیگر برای او دعا نکنم و بپذیرم که شاید ارادۀ خدا این است که او بیمار بماند!
اما هر بار که این وسوسه به سراغم میآید، به یاد حکایتی میافتم که عیسی مسیح بیان فرمود تا تعلیم دهد که هرگز نباید از دعا کردن دلسرد شد. در این حکایت، بیوهزنی نزد قاضی میرود تا به داد او برسد. اما قاضیِ سختدل اعتنایی به او نمیکند. سرانجام، وقتی قاضی با سماجت این بیوهزن روبرو میشود، با خود میگوید: "هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بیتوجهم، امّا چون این بیوهزن مدام زحمتم میدهد، دادش میستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!" (انجیل لوقا ۱۸: ۴-۵). این باعث میشود که برای این خانم با سماجت دعا کنم. آیا شما نیز برای نیازهای خود و دیگران، با سماجت دعا میکنید؟