اول فکر میکردم اگه از اعتیاد آزاد بشم، به سعادت واقعی میرسم. اما الان با اینکه چند ماه از ترک اعتیادم میگذره، با مشکلات تازهای روبهرو شدهام که دارن منو خرد میکنن.
دکتر بهم گفت: "تو الان دیگه پاکِ پاکی. فقط سعی کن کاری برای خودت دست و پا کنی تا از محیط و دوستهای سابقت دور باشی!" من خیلی دنبال کار گشتم، به خیلی جاها سر زدم. اما چه کسی به من کار میده؟ در و همسایه و آشنا و فامیل هنوز هم به من به یه چشم دیگه نگاه میکنن. حتی منو تو جمع خودشون هم راه نمیدن. غریبهها هم بهمحض اینکه تحقیق میکنن و میفهمن که قبلاً معتاد بودهام، ردم میکنن. انگار نه انگار که من دیگه اون آدم سابق نیستم و حالا دیگه دنبال یه زندگی سالم هستم. توی کوچه و خیابون، در و همسایه پشت سرم پچپچ میکنن و یه جور خاصی بهم نگاه میکنن. از نگاهشون بیاعتمادی رو میبینم. نگاهشون بهم احساس بیارزش بودن میده. هیچکس تحویلم نمیگیره. بعضیها هم علناً میگن که ذات این آدم خرابه و چشمشون آب نمیخوره که توی ترکْ دَووم بیارم.
تنها کسانی که باهام خوب برخورد میکنن، دوستهای ناباب قدیمیم هستن. اونها با لبخند و کنایه بهم میگن: "تو که داری بدنامیش رو تحمل میکنی. پس لااقل بیا و لذت مصرفش رو هم ببر!" این حرفشون خیلی تو ذهنم کار میکنه. گاهی احساس میکنم خسته شدهام از بس که به کس و ناکس رو انداختهام. میترسم همین روزها تسلیم بشم. با چنین محیطی، هر لحظه وسوسه میشم که دوباره برم طرف مواد. حرف دوستهای معتادم دائم تو گوشم صدا میکنه که: "تو که داری بدنامیش رو تحمل میکنی، پس لااقل بیا و لذت مصرفش رو هم ببر!"
بارها وسوسه شدهام که قید همهچیز رو بزنم و دوباره برم تو خط مواد. اما هر بار به خودم میگم: "من که تا حالا تحمل کردهام. حیفه این مدتی که اینقدر زحمت کشیدم." خیلی میترسم. حتی یه بار هم تا پای مصرف مواد رفتم، اما خدا بهم رحم کرد.
با اینکه چند ماهی میشه که به کمک جلسات گروه "خودیاری"، تونستهام ترک کنم، اما مشکلات روحی و اقتصادی خیلی بهم فشار میآره. بعضیها بهم پیشنهاد دادن که برم پیش روانکاو. اما هزینۀ این کار خیلی زیاد بود و برای هر جلسه باید کلی پول ویزیت میدادم. با این حال، رفتم، چون فکر کردم اگه مشکلم حل بشه، میارزه. کلی پول ویزیت دادم، حالا هزینۀ رفت و آمد به کنار. جلسات مشاوره خوب بود و مقداری از فشار روحیم رو کم کرد.
اما حقیقت این بود که خودم هم میدونستم که دارم خودم رو گول میزنم. بهظاهر ادعا میکردم که حالم خیلی بهتره، اما خودم خوب میدونستم که در درونم یه خلأ دارم که هیچوقت دست از سرم برنمیداره. هیچچیز و هیچجا و هیچ کاری جوابگوی این خلأ درونیم نیست.
بالاخره، با هر جور بدبختی و کلی سفارش و توصیۀ آشناها، تونستم توی یه خشکشویی کار پیدا کنم. هرچند که درآمدش فقط کفاف رفت و آمدم رو میداد، اما همینکه بیکار نبودم و سرم جایی گرم بود، خیلی بهم کمک میکرد و راضی بودم. اما خلأ درونیم هنوز باهام بود. انگار یه چیزی توی زندگیم کم بود. انگار گمشدهای داشتم و دارم. اما خودم هم نمیدونم چیه. چند هفتهای از کارم نگذشته بود که بدون هیچ دلیلی، عذرم رو خواستن. میدونستم که بهخاطر سابقۀ خرابم، هیچکس حاضر نمیشه بهم اعتماد کنه.
نمیدونم دیگه چیکار کنم و چطوری به اطرافیانم بفهمونم که میخوام زندگی سالمی داشته باشم. من جون کندم تا تونستم از اسارت این اعتیاد راحت بشم. و حالا که احتیاج به حمایت روحی دارم، هیچکس از من پشتیبانی نمیکنه . . .
دوستان عزیز، حتماً همۀ ما به حالِ این دوست جوان دل میسوزانیم. واقعاً که رقّتانگیز است! واقعیت این است که کسانی بهسوی اعتیاد کشیده میشوند که از نظر روحی خلأیی در خود احساس میکنند. به همین جهت، حتی وقتی از اسارت اعتیاد آزاد شدند، آن خلأ هنوز در روحشان، محسوس باقی میماند. این خلأ که غالباً امری عاطفی است، برطرف نمیشود مگر بهوسیلۀ خودِ خدا. این نیاز عاطفی نیز متأسفانه به دورههای کودکی مربوط است و شخص معتاد فقط زمانی میتواند از آن رهایی یابد که نیرویی مافوق بشری مداخله کند و آن را برطرف سازد.
روزی عیسی مسیح بر سر چاهی نشسته بود. زنی مطرود آمد تا بههنگام ظهر، دور از چشم مردم شهر که او را از خود رانده بودند، آب بکشد. مسیح که نیاز درونی او را میدانست، از او آب خواست. آن زن که غیریهودی بود و مورد انزجار یهودیان قرار داشت، تعجب کرد که چگونه مردی یهودی از او آب میخواهد، آنهم از یک زن! مسیح در مقابل تعجب آن زن، به او فرمود: "اگر موهبت خدا را درمییافتی و میدانستی چه کسی از تو آب میخواهد، تو خود از او میخواستی، و به تو آبی زنده عطا میکرد." آن زن متوجه منظور مسیح نمیشد؛ به همین جهت، وی به او فرمود: "هرکه از این آب مینوشد، باز تشنه میشود. امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آبی که من میدهم در او چشمهای میشود که تا به حیات جاویدان جوشان است." (انجیل یوحنا ۴: ۷-۱۴).
بله، عزیزان، این جوان قطعاً به این آب نیاز دارد، همچنین، همۀ ما! او برای خود چاهی یافته بود، چاه اعتیاد. او مجبور بود بهطور مرتب به سر چاه برود و از آن آب بکشد، آبی راکد، آبی که پس از نوشیدن، نمیتواند تشنگی درون انسان را سیراب سازد. ما نیز مانند این دوست جوان، چاههایی داریم که باید مرتباً از آنها آب بکشیم تا بلکه احساس رضایت و سعادت کنیم. هر کس برای خود چاههایی دارد. بعضی چاهِ برنامههای تلویزیونی دارند، بعضی چاه موسیقی، بعضی چاه فوتبال، و بعضی چاه دوستان و خویشان. اما هیچیک از این چاهها تشنگیِ درونی انسان را برطرف نمیسازند.
اما مسیح به انسان، بهجای چاهِ آبِ راکد، یک چشمه میبخشد، چشمهای که "در او" میجوشد، یعنی در درون انسان. این چشمه "تا به حیات جاویدان جوشان است". هیچگاه از جوشیدن بازنمیماند. تنها این چشمه است که میتواند تشنگی درونی انسان را برطرف سازد؛ آن چشمهای که فقط مسیح میدهد. ما نمیدانیم برای این دوست جوان چه پیش آمد، اما پاسخ خلأ درونی او، همین آبی است که مسیح میدهد، آبی که در درون انسان تبدیل به چشمهای جوشان میگردد. دیگر نیازی به رفتن به سرِ چاههای زندگی نخواهیم داشت. ما احساس رضایت و سعادت را در درون خود خواهیم داشت، نه در بیرون از خود.
توصیۀ ما به شما عزیزان، خصوصاً به جوانان گرامی، این است که دیگر به چاههای مختلف، امید نبندید. آنها هیچگاه تشنگی شما را سیراب نخواهند کرد. توصیۀ ما این است که با فروتنی و ایمان قلبی، نزد مسیح بیایید و آبی را از او دریافت کنید که دیگر تشنه نشوید، دیگر احساس خلأ درونی نکنید، آبی که در شما چشمهای میشود که تا حیات جاویدان جوشان است. آمین.