۱۷ سالم بود که دیپلم گرفتم و بلافاصله در کنکور قبول شدم، در رشتۀ کامپیوتر.
همۀ دوستان و آشنایان و فامیل میگن که من از تمام همسنهای خودم جلوتر هستم. هنوز ترم دوم بودم که در یک شرکت بهعنوان کارآموز استخدام شدم. همین باعث شد که حسابی راه و چاه کار رو یاد بگیرم و بفهمم توی بازار چه خبرهاست. خلاصه، درسم رو تموم نکرده بودم که توییک شرکتِ درست و حسابی مشغول کار شدم، و در کنارش هم لیسانسم رو گرفتم.
همه چیز از همین شرکت شروع شد. اونجا دختری بود به اسم نادیا که اون هم لیسانس کامپیوتر داشت. همین موضوع باعث شد بیشتر با هم تبادل نظر کنیم. ما حرف همدیگه رو خوب میفهمیدیم. کمکم متوجه شدم که رابطۀ ما از حد همکار بودن گذشته. گاهی میشد که ساعتها با هم حرف میزدیم. بعد از مدتی، فهمیدم که نادیا ۵ سال از من بزرگتره، اما چهره و ظاهر اون اصلاً این موضوع رو نشون نمیداد. اون دختری بود امروزی و سر و زبوندار. شاید هم همین نکته بود که باعث شد عاشقش بشم.
اما خانوادۀ من به مسائل سنتی و اخلاقی بسیار پایبند بودن، شاید هم بشه گفت که خیلی تعصب داشتن. مادر و خواهر من هیچوقت لباسهایی رو نمیپسندیدند که نادیا میپوشید. با همۀ اینها، من عاشق نادیا بودم. گاهی دور از چشم همکاران، اون رو برای ناهار دعوت میکردم. با هم قرار میذاشتیم و یک جای دنجی همدیگه رو میدیدیم. سعی میکردم بیشتر بشناسمش. کمی که گذشت، متوجه شدم اون قبلاً شوهر داشته و طلاق گرفته.
نادیا گذشتۀ تلخی داشت. وقتی سه سالش بود، پدر و مادرش از هم جدا شده و هر کدوم به راه خودشون رفته بودن. نادیا موند پیش مادربزرگش و همین خانم اون رو بزرگ کرد. وقتی۱۶ سالش بود، عاشق پسر همسایه شد و این عشق منجر به ازدواج شد. اما دو سال بعد، ازش طلاق گرفت، چون اون آقا، هم معتاد بود و هم دستِ بزن داشت. نادیا با اینکه درسش رو نیمهکاره رها کرده بود، اما بعد از طلاق، سعی و کوشش خودش رو کرد، و نه فقط دیپلمش رو گرفت، بلکه دانشگاه هم قبول شد و تونست بره سر کار.
با خودم فکر میکردم که نه میتونم گذشتۀ اون رو برای خانوادهام تعریف کنم و نه اینکه تفاوت سنیمون رو مطرح کنم. با همۀ اینها، من دوستش داشتم. مدتی بود که دل رو به دریا زده بودم و مقدمهچینی میکردم که با مادرم در مورد نادیا صحبت کنم. چند بار یکدستی زدم و دیدم مادرم بدش نمیاد من ازدواج کنم. یک روز که فرصت رو مناسب دیدم، جریان رو برای مادرم تعریف کردم، البته تا اونجایی که میدونستم باب میلشه. حاضر بودم بعد از ازدواجمون، نادیا رو بردارم و به جایی ببرم که هیچکس ما رو نشناسه و ما زندگیمون رو در کنار هم ادامه بدیم. حاضر بودم برای رسیدن به نادیا هر بهایی رو بپردازم. معتقد بودم که چون ما میخواهیم با هم ازدواج کنیم، هیچکدوم از این مسائل به دیگران مربوط نیست.
مادرم وقتی پافشاری زیاد منو دید، مقدمات خواستگاری رو فراهم کرد و ما رفتیم خونۀ مادربزرگ نادیا. اما وقتی از اونجا بیرون اومدیم، مادرم حسابی از دستم عصبانی بود. پدرم هم وقتی از موضوع باخبر شد، سیلی محکمی تو گوشم زد و گفت: "اگر میخوای با اون ازدواج کنی، دیگه نباید اسم ما رو بیاری!"
فردای اون روز، به شرکت نرفتم. حالم خیلی بد بود. اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم. به دیدن نادیا رفتم و بهش گفتم: "من تو رو دوست دارم، حتی اگه نتونم هیچوقت با تو ازدواج کنم." روابط من و نادیا در خفا ادامه پیدا کرد، مخصوصاً با فوت مادربزرگش، نادیا خونۀ مستقلی گرفت. همین موضوع باعث شد ما آزادانه با هم ارتباط داشته باشیم، حتی ارتباط جنسی.
اما داشتن این نوع رابطه با نادیا منو خیلی آزار میداد، چون ما با هم ازدواج نکرده بودیم. گاه شبها خوابهای بدی میدیدم. اگر کسی چند قدم بیشتر دنبالم میاومد، فکر میکردم میخواد منو بازداشت کنه. ترس و وحشت تمام وجودم رو فراگرفته بود. اما من نادیا رو دوست داشتم و نمیتونستم از اون دست بکشم. وضع کارم خیلی بد شده بود. همش بدبیاری پشت بدبیاری. احساس میکردم همۀ اینها بهخاطر اینه که روابط نامشروعی با نادیا دارم. نمیدونستم چیکار کنم.
یک روز، در حالی که از کنار خیابونی رد میشدم و به کتابهایی که روی زمین پهن بود، نگاه میکردم، چشمم خورد به کتابی که روی اون نوشته بود "مژده برای عصر جدید". توجهم جلب شد. چه موضوعی میتونست برای من مژده باشه؟ کتاب رو برداشتم و بهطور اتفاقی به جملهای برخوردم که تا اونجایی که یادم میاد، چنین چیزی میگفت: "هشیار باشید که گناهانی نظیر بیعفتی و شهوترانی در میان شما وجود نداشته باشد."
با خوندن این جمله، انگار که منو برق گرفت. انگار چشمام باز شد. فهمیدم چرا ترس و عذابِ وجدان در درونم هست. در زندگی من گناه وجود داشت. من با گناه سازش کرده بودم و باهاش کنار اومده بودم. اجازه داده بودم که گناه، منو به هر کجا که میخواد، ببره. همون شب به خوندن اون کتاب مشغول شدم. همه چیز برام روشن شد و به اشتباه خودم پی بردم. آیا خدا نمیتونست راهی برام آماده کنه؟ البته که میتونست. در اون کتاب خوندم که خدا قادر مطلقه. نوشته بود اواز گناه متنفره، اما گناهکارها رو دوست داره و میخواد اونها رو نجات بده. من زندگیم رو به عیسی مسیح سپردم و اوزندگیم رو تغییر داد. من آدم جدیدی شده بودم!
دوستان عزیز جوان، مسألۀ غریزۀ جنسی یکی از مشکلات مهم بشریت است. بسیاری از فجایع در طول تاریخ، در اثر هوسها و امیال شهوانی رخ دادهاند. غریزۀ جنسی در انسان بسیار نیرومند است. سلیمان دربارۀ وسوسههای جنسی میفرماید: "بسیاری را از پا درافکنده و کشتگانش بیشمارند." (کتاب امثال سلیمان ۷:۲۶). شیطان نیز از این نقطه ضعف انسان بسیار سود میجوید و او را گمراه میسازد. کسی که بتواند افسار غرایز جنسی خود را محکم نگاه دارد، شخصی است دانا و کمتر در معرض ارتکاب خطا قرار میگیرد.
پولس رسول میفرماید: "خواست خدا این است که مقدّس باشید: خود را از بیعفتی دور نگاه دارید. هر یک از شما باید بداند که چگونه در پاکی و برازندگی، بدن خود را تحت تسلـّط نگاه دارد. نباید همانند قومهایی که خدا را نمیشناسند، دستخوش امیال شهوانی باشید. هیچکس نباید در این امر دستِ تجاوز یا طمع به حریم برادر خود دراز کند. چنانکه پیشتر به شما گفتیم و هشدار دادیم، خداوند همۀ این کارها را کیفر خواهد داد. زیرا خدا ما را نه به ناپاکی، بلکه به قدّوسیت فراخوانده است. پس، هر که این تعلیم را رد کند، نه انسان، بلکه خدایی را رد کرده که روح قدّوس خود را به شما عطا میفرماید." (رسالۀ اول به تسالونیکیان ۴:۳-۸). انسانها، خصوصاً جوانان، باید به این امر توجه خاصی بکنند و بدن خود را دور از زنا و بیعفتی نگاه دارند.
پولس در جایی دیگر میفرماید: "مباد که در میان شما از بیعفتی یا هر گونه ناپاکی یا شهوتپرستی حتی سخن به میان آید، زیرا اینها شایستۀ مقدّسان نیست. گفتار زشت و بیهودهگویی و سخنان مبتذل نیز به هیچروی زیبنده نیست؛ بهجای آن باید شکرگزاری کرد. زیرا یقین بدانید که هیچ بیعفت یا ناپاک یا شهوتپرست، که همان بتپرست باشد، در پادشاهی مسیح و خدا نصیبی ندارد. مگذارید کسی شما را با سخنان پوچ بفریبد، زیرا بهخاطر همین چیزهاست که غضب خدا بر سرکشان نازل میشود. پس با آنها شریک مشوید." (رساله به افسسیان ۵:۳-۷). طبق این تعلیمِ پولس رسول، نه تنها ارتکاب زنا و شهوترانی گناه است، بلکه سخن گفتن دربارۀ آنها نیز گناه بهشمار میآید. به این ترتیب، شوخیها و جوکهای زشت و شهوانی نیز گناه است.
اما همانگونه که گفتیم، این غریزه در انسان، بسیار نیرومند است. انسان بهتنهایی نمیتواند بر هوا و هوس شهوانی خود غلبه کند. نیرویی بالاتر لازم است تا ما را در کنترل هوسهایمان یاری دهد. این نیرو در عیسی مسیح نهفته است. او بهواسطۀ روحالقدس، یعنی روح مقدس خود، میتواند به ما قدرت ببخشد که در پاکی زندگی کنیم، و خارج از چارچوب ازدواج، هیچ رابطۀ جنسی با کسی نداشته باشیم. این قانونِ مسیحیت است، برای همین، ما به تکهمسریِ مطلق اعتقاد داریم و تعدد زوجات را نمیپذیریم. صیغه هم نداریم. اینها همه نتیجۀ پیروی از هوا و هوس است. اگر میبینید نمیتوانید امیال نفسانی خود را مهار کنید، این قدرت امروز در دسترس شما هست. به عیسی مسیح ایمان بیاورید و از او درخواست کمک کنید. تجربۀ همۀ مسیحیان واقعی این بوده که عیسی مسیح قدرت لازم برای کنترل نفـْس را به آنان داده است. به شما نیز خواهد داد، همانطور که به این جوان در این ماجرای واقعی عطا کرد. پس، اگر به این قدرت نیاز دارید، امروز عیسی مسیح با آغوش باز حاضر است تا شما را بپذیرد و کمک کند تا بر هوسهای نفسانی خود چیره شوید و زندگی پاک و مقدسی داشته باشید. آمین.