سالها از ازدواج پدرومادرم میگذشت که بعداز معالجات طولانی بهمدت هفت سال، من بهدنیا اومدم. با ورود من به این خانواده، تغییر و تحولات زیادی وارد زندگی پدرومادرم شد.
یکی این بود که مادرم دیگه توجهی به پدرم نمیکرد و اونو نادیده میگرفت. این موضوع اونقدر ریشهدار شد که اونها بیشازپیش ازهم فاصله میگرفتن. تغییر دیگه این بود که مخارج بیرویهای که مادرم ایجاد میکرد، باعث شده بود پدرم کار اضافی بکنه، طوری که من ازهمون بچگی، فقط روزهای تعطیل، اونهم شبها دیروقت پدرم رو میدیدم.
بعداز مدتی، با بزرگتر شدن من، دعواها و مشاجرات اونها هم اوج گرفت، و وضع طوری شده بود که من دعا میکردم که پدرم نیاد خونه تا باز دعوا راه نیفته و خونه آروم باشه. اما نبودن پدرم هم باعث نمیشد که من از مادرم کتک نخورم. این امر در من یه حس انزجار و میل به فرار از خونه ایجاد میکرد و منو بهسمتِ خیابونها و دوستهای خیابونیم هـُل میداد. پدرم هم برای فرار از خونه، خودش رو با کارِ اضافی مشغول نگهمیداشت.
اما بعداز مدتی، متوجه شدیم که پدرم به زن دیگهای علاقمند شده. این موضوع باعث شد مادرم بداخلاقتر بشه. پساز مدتی هم تصمیم گرفت از پدرم جدا بشه. اما پدرم پشیمون شد و قول داد که دیگه سراغ اون زن نره. ولی مادرم حاضر نبود فرصت چنین کاری رو به پدرم بده. واقعیت اینه که از زمانی که من محیط اطرافم رو شناختم، یادم نمییاد حتی یهبار مادرم از پدرم حرفشنوی داشته باشه. این مسأله باعث شده بود که پدرم در برابر من، هیچ قدرت و اقتداری نداشته باشه.
بههرحال، اونها ازهم جدا شدن. من که تازه میخواستم به مدرسه برم، مونده بودم بر سر این دوراهی که پیش کدوم یکی از اونها زندگی کنم. بالاخره تصمیم بر این شد که من در هفته، چند روز پیش مادرم باشم و چند روز پیش پدرم. برای همین، بعضی اوقات کتابها و دفترهام رو جا میذاشتم و نمیدونستم اونها کجا هستن. درسهام خیلی بد بود و دلم میخواست از درسومدرسه هم فرار کنم.
در سنین نوجوانی هم، در اون دورۀ بحرانی، فشارهای مادرم و بیاختیاری پدرم که میبایست الگوی من باشه، تصاویر ذهنی منو کاملاً بههَم ریخت و منو بیشتر بهطرف دوستهام سوق داد، دوستهایی که منو درهمون شرایطی که بودم، میپذیرفتن. کارم با سیگار شروع شد و به مواد مخدر هم کشید. من در مقابل خودم، نه راه پیشی میدیدم و نه راه پَسی. به این شکل بود که الآن به این روز فلاکتبار افتادهام.
عزیزان، چهکسی مسؤول بدبختی این نوجوان بود؟ حتماً شما نیز تقصیر را بهگردن والدین او میاندازید، و همینطور هم هست. متأسفانه مشکلات خانوادگی و اختلافات پدرومادر، اثر ویرانگری بر فرزندان دارند.
ما معمولاً از رفتار بد شوهرها با همسرانشان شکایت میشنویم. اما کم نیستند خانوادههایی که بهخاطر بیفکری و بیدرایتیِ زنها، ازهم پاشیدهاند. من خودم از نزدیک شاهد این امر بودهام و تجربیات دستاولی از این موضوع دارم.
خدا در آفرینش، زن و مرد را برابر آفرید. آنها هردو بهیک اندازه انسان هستند و بهیک اندازه در نقشۀ نجات خدا سهیم میباشند. اما خدا هریک از آنها را با قابلیتها و تواناییهای خاصی آفرید. بههمیندلیل است که مسؤولیتهای خاصی برعهدۀ هریک از آنها گذاشته شده است. برای مثال، روانشناسان میگویند که زنها معمولاً جزئینگر هستند و مسائل را بسیار موشکافانه و همراهبا جزئیات میبینند. بههمینجهت، معمولاً زنها در تصمیمگیری کندتر از مردان عمل میکنند. حتماً توجه کردهاید که خانمها وقتی به خرید میروند، چقدر وقت صرف بازدید از مغازهها میکنند. اما مردها معمولاً کلینگر هستند و کمتر به جزئیات توجه دارند. ایشان مسائل را در کلیتشان میبینند، و بههمینراحتتر میتوانند تصمیمگیری کنند. حال به عظمت خدا در آفرینش پیمیبریم که چگونه یک زن را برای یک مرد قرار داد تا یکدیگر را تکمیل کنند. زن میتواند جزئیات مسائل را موشکافانه بررسی کند و اطلاعات خود را در اختیار شوهر بگذارد تا او با نگرش کلیای که دارد، دست به تصمیمگیری بزند. به این شکل، خانواده میتواند بهدرستی عمل کند. البته توجه داشته باشید که ما مکرراً از کلمۀ "معمولاً" استفاده کردیم تا نشان دهیم که این وضعیت عمومی است و طبعاً موارد استثنايی هم وجود دارد.
بهخاطر تفاوتهایی که مجال توضیح آنها دراینجا وجود ندارد، نیاز مردان و زنان نیز باهم تفاوت دارد. مرد معمولاً نیاز به احترام دارد و زن نیاز به محبت. کلام خدا این نکته را توضیح داده، میفرماید: "ای زنان، تسلیم شوهران خود باشید، همانگونه که تسلیم خداوند هستید. زیرا شوهرْ سَرِ زن است، چنان که مسیح نیز سَرِ کلیسا، بدن خویش، و نجاتدهندۀ آن است. پس همانگونه که کلیسا تسلیم مسیح است، زنان نیز باید در هر امری تسلیم شوهران خود باشند. ای شوهران، زنان خود را محبت کنید، آنگونه که مسیح نیز کلیسا را محبت کرد و جان خویش را فدای آن نمود، . . . به همین سان، شوهران باید همسران خود را همچون بدن خویش محبت کنند . . . باری، هر یک از شما نیز باید زن خود را همچون خویشتن محبت کند، و زن باید شوهر خویش را حرمت نهد." (رساله به افسسیان ۵: ۲۲-۳۳).
برطبق این آیات، وظیفۀ شوهر نسبتبه همسرش این است که او را بهاندازۀ خودش محبت کند. وظیفۀ زن نیز این است که تسلیم شوهرش باشد و او را محترم بشمارد. متأسفانه مشکلی که در خانوادۀ این جوان بینوا وجود داشت، این بود که زن نهتنها تسلیم شوهرش نبود، بلکه احترام لازم را نیز به او نمیگذاشت. طبیعی است که در چنین شرایطی، شیرازۀ خانواده ازهم میپاشد. شوهر یا خودش را با کار مشغول میسازد یا بهراههای فساد کشیده میشود و یا احترام لازم را در زن دیگری جستجو میکند. احترام زن به شوهر را ازاینجهت مورد تأکید قرار میدهیم که در این ماجرا، این زن است که موجب فروپاشی خانواده شد. اما این دلیل نمیشود که مردان از همسر خود انتظار احترام داشته باشند، بدون اینکه محبت لازم را به او نشان دهند. هر عضوی در خانواده مسؤولیت و وظیفۀ خاص خود را دارد. طبق ترتیب الهی، شوهر باید زنش را محبت کند و زن نیز باید شوهرش را محترم بشمارد. هریک از این اعضاء اگر وظیفۀ خود را انجام ندهند، نمیتوانند انتظار داشته باشند که طرف مقابل بهطور یکجانبه به وظیفۀ خود عمل کند. فراموش نکنیم که ازهمگسیختگی روابط پدرومادر، نتیجهای جز ویران شدن شخصیت فرزندان ندارد. پس باشد که تعلیم کلام خدا را آویزۀ گوش خود سازیم و برطبق آن با همسر خود رفتار نماييم. آمین.