۱۶ سالم بود که دور از چشم پدر و مادرم، با پسر جوونی به اسم امید آشنا شدم. دوستی ما با یه نامۀ ساده شروع شد که امید جلوی پام انداخته بود.
گاه و بیگاه، همدیگه رو مخفیانه میدیدیم، اما بهخاطر محدودیتهای سخت خونوادهام، سعی میکردیم بیشتر با دادن نامه و با تلفن با هم تماس داشته باشیم، چون پدرم آدم تندخو و مستبدی بود و همه ازش حساب میبردن.
من هم سعی میکردم نامههای امید رو دور از دسترس پنهان کنم. اما یه روز، متوجه شدم که نامهها نیست. هرچقدر دنبالشون میگشتم، پیداشون نمیکردم. همش میترسیدم نکنه اونها به دست پدرم افتاده باشه. تا اینکه یه روز که داشتم یواشکی با امید صحبت میکردم، مادرم مچم رو گرفت و نامههای امید رو بهم نشون داد و با لحن تهدیدآمیزی گفت که اگه رابطهام رو با امید قطع نکنم، همهچیز رو به پدرم میگه.
میدونستم که اگه پدرم بفهمه، چه قشقرقی راه میافته! پس به مادرم قول دادم که دیگه با اميد رابطه نداشته باشم. من ازش خواستم که نامهها رو بهم بده، اما اون انگار میخواست اونها رو برای روز مبادا نگه داره! خودم هم میدونستم که به مادرم دروغ گفتهام. من عاشق امید بودم. حتی نمیتونستم از فکر اون بیرون بیام، چه برسه به اینکه اونو فراموش کنم. تمام سعی خودم رو میکردم که بیشتر مواظب باشم و پنهانکاری کنم تا مادرم دوباره متوجه نشه.
من از امید خوشم میاومد. اون هم میگفت که منو خیلی دوست داره. بین خودمون قول و قرار ازدواج رو هم گذاشته بودیم. فقط میبایست مدتی صبر میکردیم تا من دیپلمم رو بگیرم و اون هم سربازیش رو تموم کنه و کاری برای خودش گیر بیاره.
با گذشت زمان، عشق من و امید عمیقتر شده بود. چون تصمیم داشتیم ازدواج کنیم، اشکالی نمیدیدیم که عشق و علاقهمون رو با رابطۀ جنسی هم به همدیگه نشون بدیم. ما اونقدر همدیگه رو دوست داشتیم که آرزو میکردیم این روزهای دوری و جدایی زودتر تموم بشه و ما به هم برسیم و زیر یه سقف زندگی کنیم. چقدر برای آیندهمون نقشه کشیده بودیم. غافل از اینکه پدر و مادرم نقشههای دیگهای برام کشیده بودن. برای همین، طولی نکشید که چند خواستگار به خونهمون اومدن. پدر و مادرم یکی از اونها رو مناسبتر از همه تشخیص دادن و از طرف من جواب مثبت دادن. اونها با حرارت حرف میزدن و نقشه میکشیدن که مراسم عقد رو چطوری برگزار کنن. اما من به پهنای صورتم اشک میریختم و فقط به امید فکر میکردم. ولی جرأت نداشتم با حرف پدرم مخالفت کنم و روی حرف اون حرفی بزنم. نمیتونستم بهش بگم که من پسر دیگهای رو دوست دارم و رابطهمون از سطح دوستی و رد و بدل کردن نامه گذشته، و به رابطۀ جنسی هم کشیده.
در این میون، هرچی به امید میگفتم که بیاد به خواستگاریم، فایدهای نداشت. بهش میگفتم که اگه نیاد، پدرم منو به مرد دیگهای میده. اما امید مرتب امروز و فردا میکرد. دلم خوش بود که امید نمیذاره این اتفاق بیفته، و حتماً منو نجات میده. حتی بهش گفتم که بیاد و با هم فرار کنیم و به جای دوری بریم که کسی ما رو نشناسه و زندگی جدیدی رو شروع کنیم. حاضر بودم با امید به هر جایی برم و در هر شرایطی زندگی کنم.
اما روزگار اونطوری که من میخواستم، پیش نرفت. کمکم احساس کردم امید دیگه اون جوون عاشق و دلباخته نیست و از اون حرفهای عاشقانه و رؤیایی خبری نیست. وقتی با این حقیقت روبهرو شدم، نمیدونید به چه حالی افتادم! دلم میخواست میمردم و چنین روزی رو نمیدیدم. من از اون انتظار داشتم مثل یه شاهزادۀ قهرمان بیاد و منو نجات بده. اما انگار امید دیگه منو نمیشناخت.
همۀ این اتفاقات اونقدر سریع رخ داد که هیچکس متوجه نشد من چقدر افسرده شدهام. عذاب وجدان سختی دارم. وقتی یادم میآد که چطور به امید اعتماد کردم و حتی بدنم رو در اختیار اون گذاشتم، از خودم مشمئز میشم. مدام کابوس میبینم و کلمۀ "زنا" از ذهنم بیرون نمیره. کارم شده اشک ریختن و پشیمونی . . .
دوستان عزیز، متأسفانه باید بگوییم که غریزۀ جنسی در انسان، خصوصاً در جوانان، بسیار نیرومند است. حضرت سلیمان دربارۀ هوسهای شهوانی میفرماید: " زیرا بسیاری را از پا درافکنده و کشتگانش بیشمارند." (کتاب امثال ۷: ۲۶). ترشحات هورمونی در سنین نوجوانی بسیار زیاد است. حتی عشقهای نوجوانی و جوانی نتیجۀ این ترشحات است. از این رو، باید بسیار مراقب باشید تا در این سنین، دچار عشقهای کور نشوید و دست به انتخابهای شتابزده نزنید، زیرا این امر میتواند بسیار آسان، منجر به روابط جنسی شود. در این حالت، یا ازدواجهایی صورت میگیرند که منتهی به شکست میشوند، یا زندگی دختران جوان را به تباهی و مصیبتهای جبرانناپذیر میکشانند.
توصیۀ کتابمقدس به مسیحیان، بهویژه به نوجوانان و جوانان، این است که خویشتنداری پیشه کنند. خویشتنداری نیز یکی از ثمرات روحالقدس است (رساله به غلاطیان ۵: ۲۲-۲۳). این امر میسّر نیست، مگر زمانی که شخصْ قدرت روحالقدس را در زندگی خود دریافت کرده باشد. پولس رسول این نکته را بسیار خوب میدانست. به همین جهت، میفرماید: "امّا میگویم به روح رفتار کنید که تمایلات نفس را بهجا نخواهید آورد. زیرا تمایلات نفس برخلاف روح است و تمایلات روح برخلاف نفس؛ و این دو بر ضد هماند، بهگونهای که دیگر نمیتوانید هر آنچه را که میخواهید، بهجا آورید. امّا اگر از روح هدایت شوید، دیگر زیر شریعت نخواهید بود." (رساله به غلاطیان ۵: ۱۶-۱۸). منظور کلاً این است که نفس امّاره، یا همان انسانیت کهنه و گناهآلود، ما را بهسوی گناه و شهوت سوق میدهد. تنها راه مقابله با این تمایلات نفسانی، سپردن سکّان زندگی، به دست روحالقدس، یعنی روح پاک خدا است. مسیح وقتی به آسمان صعود فرمود و بر دست راست خدای پدر نشست، روحالقدس را بر پیروان خود فرستاد تا دائماً در ایشان ساکن باشد و ایشان را برای شهادت دادن و برخورداری از زندگی مقدس، قدرت بخشد. اگر میبینید که غرایز جنسیتان شما را به گناه میکشاند، کنترل زندگی خود را به دست روحالقدس بسپارید. نگارندۀ این سطور که در سنین نوجوانی به مسیح ایمان آورد، شخصاً این قدرت را تجربه کرده است و نوشتههای او سخنانی برخاسته از "جای گرم" یا شعارهای توخالی نیست. شما نیز میتوانید همین امر را تجربه کنید.
در خاتمه، این اندرز پولس رسول را برایتان نقلقول میکنیم؛ میفرماید: "خواست خدا این است که مقدّس باشید: خود را از بیعفتی دور نگاه دارید. هریک از شما باید بداند که چگونه در پاکی و برازندگی، بدن خود را تحت تسلّط نگاه دارد. نباید همانند قومهایی که خدا را نمیشناسند، دستخوش امیال شهوانی باشید." (رسالۀ اول به تسالونیکیان ۴: ۳-۵). دعای ما این است که همۀ جوانان عزیز، با سپردن زندگی خود به دستان مسیح و روحالقدس، در پاکی زندگی کنند و بدانند که روابط جنسی، فقط محدود به چهارچوب ازدواج است و بس. آمین.