دختری هستم ۲۲ ساله. اسیر سیگارم. در جامعهای که من در اون زندگی میکنم، مردم فکر میکنن سیگار کشیدن مال مردهاست. اما من روزی یه پاکت سیگار میکشم.
فرهنگ جامعۀ من، سیگاری بودن دخترها رو نمیپسنده. اگه مرد سیگار بکشه یا هر کاری بکنه، اشکالی نداره، اما دختر اجازه نداره چنین کارهایی بکنه!
اما من هیچوقت نخواستهام چیزی از مردها کم داشته باشم. شاید دلیلش این باشه که من بین سه تا پسر بزرگ شدم. من خواهر ندارم و همبازیهای من، برادرام بودن و به قول معروف، خُلق و خوی پسرونه گرفتهام. دوستهام هم دوستهای برادرام بودن، و برای اینکه چیزی کم نیارم، مثل اونها لباس میپوشیدم، مثل اونها حرف میزدم، مثل اونها شوخی میکردم، و مثل اونها هم سیگار میکشیدم.
شونزده سالم بود که اولین سیگار رو کشیدم تا نشون بدم که چیزی از پسرها کم ندارم. اوایل فقط به این دلیل سیگار میکشیدم، اما مدتی نگذشت که بهش عادت کردم و بعد، بهش وابسته شدم. همیشه به خودم میگفتم که من اونقدر ارادۀ قویای دارم که هر لحظه اراده کنم، میتونم سیگار رو بذارم کنار. اما ته دلم میدونستم که اینطور نیست. من با اینکه نوجوون بودم، اما روزی یه پاکت سیگار میکشیدم.
اوایل، دور از چشم خونوادهام این کار رو میکردم. ولی اونها خیلی زود فهمیدن. البته برای پدرم مهم نبود. در واقع، برای اون هیچچیزی مهم نبود. حتی براش مهم نبود که برادرم چند بار از خونه فرار کرده بود. برای اون مهم نبود دختر نوزده سالهاش تا نصف شب بیرون از خونه باشه. گاهی فکر میکنم که آیا اون اصلاً قلبی داره؟
خونوادۀ ما حالت طبیعی نداره. پدرم دنبال کار خودشه. برادر بزرگم از خونه، بیزار و فراریه. برادر دومم از صبح تا شب خودش رو با کار مشغول میکنه تا کمتر خونه باشه و پدرم رو ببینه و با اون بگومگو بکنه. برادر کوچیکم هم نمیدونه توی این خونه، کیو الگوی خودش قرار بده. بیچاره مادرم هم نمیدونه با ساز کدوم یکی از ما برقصه. هیچوقت یادم نیست همهمون دور هم نشسته باشیم تا باهم ناهار یا شام بخوریم و دعوایی نشده باشه. شاید باورتون نشه، اما متأسفانه تو خونۀ ما، هر کسی غذاش رو تو اتاق خودش یا تو گوشهای از خونه میخوره تا ریخت و قیافۀ بقیه رو نبینه! تعجبآوره، اما متأسفانه وضع خونۀ ما اینطوریه. ماها باهم روابط سالمی نداریم.
یه روز بعدازظهر، رو تختم دراز کشیده بودم. هیچکس هم خونه نبود. اونقدر سیگار کشیده بودم که حالم بد شده بود. مرتب سرفه میکردم. نفسم بهسختی بالا میومد. احساس خفگی میکردم. میترسیدم اتفاقی برام بیفته. راستش، همیشه از مرگ میترسیدم. اون روز هم میترسیدم حالم بدتر بشه و چون کسی هم خونه نبود، در همون حالت بمیرم. اون لحظه، با خودم عهد کردم که اگه نمردم، دیگه لب به سیگار نزنم. اونقدر سرفه کرده بودم که تمام قفسۀ سینهام درد میکرد.
روز بعد، با وجود عهدی که کرده بودم، تا ظهر بیشتر دوام نیاوردم و دوباره سیگار کشیدم. اونوقت بود که فهمیدم اصلاً آدم قویای نیستم و ارادهام خیلی سسته. حالا هم روز به روز حالم بدتر میشه. فهمیدهام که چنان اسیر سیگارم که قدرت ندارم خودم رو از این اسارت آزاد کنم. این حالت در من احساس ضعف و شکست بهوجود آورده. احساس درموندگی میکنم. افسرده شدهام. حوصلۀ کسی رو ندارم. از خودم بدم میاد. از خودم متنفرم که اینقدر آدم ضعیف و بیارادهای هستم.
دوستان عزیز، ماجرای این دختر جوان غمانگیز است. او اسیر است و در خود توانایی آزاد کردن خودش را نمیبیند. اگر خوب به گفتههای او توجه کرده باشید، و اگر با دید روانکاوانه به قضیه نگاه کرده باشید، حتماً پی بردهاید که مشکل اصلی این خانم جوان، اسارتِ سیگار نیست. بسیاری از مردم، معتاد به سیگارند و هرگز نیز اینقدر از آن عذاب نکشیدهاند. ما عدهای را میشناسیم، چه مرد و چه زن، که حتی بیشتر از روزی یک پاکت سیگار میکشند. مشکل اصلی این دختر جوان، فقدان محبت خانوادگی است. او بیش از هر چیز، اسیر بیمهری است. اگر دقت کرده باشید، او در خانوادهای پرورش یافته که در آن، محبتی وجود نداشته است. اعتیاد به سیگار، مانند هر اعتیاد دیگری، ریشه در ویژگیهای عاطفی شخص دارد. کسی که از نظر عاطفی باثبات باشد، بهدنبال هیچ نوع اعتیادی نمیرود.
متأسفانه، این دختر جوان قادر نیست شرایط خود را تغییر دهد. او دیگر نمیتواند به دوران کودکی بازگردد و خانوادهای مهربان برای خود برگزیند. اینها غیرممکن است. اما او میتواند شرایط کنونی و آتی خود را تغییر دهد. او بیشتر از هر چیز دیگری، به یک آغوش پرمهر نیاز دارد، به کسی که بتواند بار سنگین بیمهریهای سالیان طولانی را از دوش او بردارد. واقعیت این است که کسی جز خدا قادر به چنین کاری نیست. ما بر اساس کلام خدا و نیز بنا بر تجربهای که خودمان و میلیونها نفر دیگر داشتهایم، میتوانیم به این خانم جوان قویاً توصیه کنیم که به آغوش پرمهر خدا پناه ببرد. واقعیت این است که راه دیگری برای او و اشخاصی مانند او وجود ندارد.
خدایی که ما به او معرفی میکنیم، خدایی است که خود را و محبت عجيبش را در عیسای مسیح بهطور کامل ظاهر کرده است. مسیح تعلیم میداد که خدا میتواند پدر مهربان ما باشد، به این شرط که محبت او را بپذیریم و آنرا رد نکنیم. بله، خدا پدر ما است. ما دربارۀ خدایی سخن نمیگوییم که در دوردستها نشسته باشد و اهمیتی به بشر ندهد. خدایی که ما دربارهاش سخن میگوییم، خدایی خشن و چماقبهدست نیست. مهمتر از همه این است که او برای تفقد از انسانها، به فرستادن پیامبران اکتفا نکرد. او از لحاظ روحانی، پسر خود را به جهان فرستاد، یعنی عیسی مسیح را که نجاتدهنده و رهانندۀ ما انسانها باشد. مسیح، پیش از آنکه از مریم باکره ولادت یابد، در آسمان، نزد خدا بود. او از ذات الهی برخوردار بود؛ یعنی هرچه خدا بود، او نیز همان بود. او بنا بر طرح خدا، آسمان را ترک گفت، انسان شد، مانند ما زیست، و در آخر، جان خود را بر صلیب فدا کرد تا تاوان گناهان ما را بپردازد. خدا نیز او را در روز سوم پس از مرگش، زنده ساخت تا نشان دهد که وی بهراستی پسر خدا است. اکنون آغوش مسیح به روی همگان گشوده است. او حاضر است تا هر کسی را که نزد او آید، با آغوش باز بپذیرد و او را فرزند خدا بسازد. خدا بهخاطر فداکاری مسیح، پدر ما میشود، پدری مهربان. این خانم جوان میتواند برای رفع کمبود محبتِ والدین خود، اکنون از پدری بهرهمند شود که از او مهربانتر نمیتوان یافت. در انجیل مقدس چنین آمده است: "زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد." (انجیل یوحنا ۳: ۱۶). بله، خدا جهان را "آنقدر" محبت کرد که پسر خود را داد. او پدری است بس مهربان.
اگر این دختر جوان از طريق ايمان به مسيح، به آغوش این پدر مهربان پناه بیاورد، نیازهای عاطفیاش قطعاً برطرف خواهند شد. آنهنگام است که او دیگر نیازی به پناه بردن به قفس تنگ اعتیاد نخواهد داشت. او به معنای واقعی کلمه، "آزاد" خواهد شد. اما نه فقط این، بلکه او صاحب خواهران و برادران مهربانی نیز خواهد شد که مانند او، فرزندان این پدر مهربان شدهاند. امروزه در هر جايی، عدهای هستند که زندگی خود را به مسیح سپردهاند و از طریق او، پسران و دختران این پدر مهربان و آسمانی شدهاند. این خانم جوان عضو خانوادۀ الهی خواهد شد و تنها نخواهد بود. او در آزادیِ فرزندان خدا شریک خواهد شد.
شما نیز میتوانید از همین تجربه بهرهمند گردید. بياييد زندگی خود را به مسیح بسپارید و از هر قید و بند و اسارتی که شما را گرفتار ساخته، رهایی یابید. آنگاه، بهراستی رها و وارسته خواهید شد. آمین.