شواهد مسیحیت و رأی دادگاه - آیا عیسی یک شخصیت تاریخی است؟
آیا عیسی واقعاً شخصیتی تاریخی بوده است؟ آیا اساساً چنین شخصی هرگز در تاریخ وجود داشته است؟
برتراند راسل، فیلسوف معروف، در کتاب خود به نام "چرا مسیحی نیستم؟" مینویسد: "از دیدگاه تاریخی، هیچ اطمینانی نیست که مسیح هرگز وجود داشته است، و اگر هم وجود داشته، چیزی دربارۀ او نمیدانیم." در این مقاله، میکوشیم با مراجعه به اسناد و منابع مختلف ثابت کنیم که شخصی به نام عیسی مسیح واقعاً وجود داشته است. برای این منظور، ابتدا به منابع غیرمسیحی مراجعه خواهیم کرد، سپس به منابع یهودی و در آخر، به شهادتهای نوشتههای عهدجدید و پدران کلیسا.
نخست، به منابع تاریخی غیرمسیحی خواهیم پرداخت، منابعی که همگی مسیحیتستیز بودند. قدیمیترین منبع، نوشتههای تاریخنگار برجستۀ رومی، کرنلیوس تاسیتوس میباشد که در حدود سالهای ۵۵ تا ۱۲۵ میلادی میزیست، یعنی در زمانی بسیار نزدیک به دورۀ رسولان مسیح. او در بخش مربوط به فرمانروایی نِرون که در دورۀ او شهر روم به آتش کشیده شد، چنین مینویسد: "هیچیک از تسلیات انسانی، هیچیک از هدایای شاهزادگان، و نه هیچ قربانیای که میشد به خدایان تقدیم کرد، نتوانست نرون را از رنج رسوایی ناشی از شایعۀ دخالت او در آتشسوزی ویرانگر روم برهاند. از این رو، برای سرکوب این شایعه، او به دروغ افرادی را متهم ساخت که مسیحی خوانده میشدند و بهخاطر خطاهای هولناکشان مورد نفرت بودند و ایشان را با بدیعترین شکنجهها مجازات کرد. کریستوس (یعنی مسیح)، بنیانگذار این طریقت، به دست پُنطیوس پیلاتـُس، فرماندار یهودیه در دورۀ امپراطوری طیباریوس، اعدام شده بود. اما این خرافۀ مرگبار که برای مدتی سرکوب شده بود، بار دیگر اشاعه یافت، نه تنها در یهودیه، محل آغاز این بدعت، بلکه در شهر روم نیز." دانشمندان برای این نوشته اعتبار زیادی قائلاند. در این نوشته که توسط یک مورخ رومی مشهور به نگارش درآمده، تأیید شده که مسیح واقعاً وجود داشته و به شیوۀ رومیها بر صلیب اعدام شده است. این را کسی تأیید کرده که نه تنها مسیحی نبود، بلکه موضوع اصلی پیام مسیحیت را "خرافۀ مرگبار" مینامد.
لوسیان، نویسندۀ دیگری است که در اواخر قرن دوم میلادی میزیست. او مسیحیان را به تمسخر گرفته، دربارۀ ایشان مینویسد: "میدانید، مسیحیان تا به امروز مردی را میپرستند، آن شخصیت برجسته را که آیین نوین ایشان را ابداع کرد و بهخاطر همین نیز به صلیب کشیده شد. این مخلوقاتِ گمراه آیین خود را با این اعتقاد کلی آغاز میکنند که برای همیشه نامیرا هستند؛ در اثر همین اعتقاد است که مرگ را هیچ میشمارند و خویشتن را فدا میکنند، امری که در میانشان اینچنین رواج دارد. همچنین، بنیانگذار شریعت ایشان به آنان چنین گفته که از آن لحظه که به این طریقت میگروند، همگی برادرند؛ ایشان منکر خدایان یونانیاند و آن حکیم مصلوب را میپرستند و طبق احکام او زندگی میکنند. همۀ اینها را از روی اعتقادی خالص انجام میدهند و نتیجهاش این شده که هر نوع مال دنیایی را حقیر شمرده، آنها را از آنِ همه میدانند."
نوشتۀ دیگری هست، متعلق به پلینی، والی یکی از ایالات رومی در آسیای صغیر. او در سال ۱۱۲ میلادی، نامهای به امپراتور نوشت تا از او در خصوص نحوۀ عمل با مسیحیان نظرخواهی کند. او در نامۀ خود توضیح میدهد که دائماً مرد و زن، پسر و دختر را از مسیحیان به قتل میرساند. تعداد کسانی که به این دلیل اعدام میشدند، آنقدر زیاد بود که او نمیدانست آیا باید هر مسیحیای را که مییافت، اعدام کند یا فقط بعضی را. او در نامۀ خود شرح میدهد که مسیحیان را مجبور ساخته تا در مقابل تمثال امپراطور زانو بزنند و مسیح را لعنت کنند. اما شهادت میدهد که هیچ مسیحی واقعی را نمیتوان به این کار وادار کرد. نوشتۀ پلینی بیانگر این است که مسیحیت در اوائل قرن دوم، یعنی فقط چند دهه پس از دورۀ رسولان، بسیار رواج داشته است. اگر عیسی مسیح شخصیتی تاریخی نبود و اگر مردم شهادت دست اول شاهدان عینی را نشنیده بودند، چگونه میتوانستند با چنین اعتقاد راسخی به وجود مسیح ایمان داشته باشند؟ پلینی در جایی از نامۀ خود، دربارۀ مسیحیان چنین مینویسد: "آنان میپذیرفتند که تنها جرم یا خطایشان این بوده که طبق عادت، در روز معینی، پیش از طلوع آفتاب گرد هم میآیند و برای مسیح بهسان یک خدا، سرودی با بندهای متناوب میسرایند و خود را با سوگندی سخت متعهد میسازند که هیچ کار بد نکنند و هرگز مرتکب نادرستی و دزدی و زنا نشوند، و گفتههای خود را به دروغ تبدیل نکنند، و اگر امانتی بدیشان سپرده شد، از بازگرداندن آن سر باز نزنند." چگونه امکان دارد در دورهای که اینقدر به روزگار مسیح و رسولان نزدیک بوده، عدهای اینقدر گمراه شده باشند که نه فقط به واقعی و تاریخی بودن شخصیت مسیح اعتقاد داشته باشند، بلکه او را "بهسان یک خدا" بپرستند؟ مسیح بهراستی وجود داشته است.
دو تاریخنگار دیگر رومی که در قرن اول میلادی میزیستند، به تاریکیای که بههنگام مصلوب شدن مسیح رخ داد، اشاره میکنند و آن را به خورشیدگرفتگی نسبت میدهند، گرچه تعجب میکنند که چگونه ممکن بوده که خورشید بههنگام ماه کامل، یعنی روز عید فصح، گرفته باشد. بهعلت کمبود وقت، از نقل قول نوشتههای ایشان صرفنظر میکنیم. اما نوشتۀ فیلسوفی از اهالی سوریه را نقل میکنیم که در حدود سال ۷۰ میلادی نوشته شده است. این فیلسوف که نامش سراپیون است، وجود تاریخی عیسی را تأیید کرده، گرچه خودش مسیحی نبوده، و احتمالاً پیرو فلسفۀ رواقی بوده است. باید توجه داشته باشیم که سراپیون فقط حدود ۴۰ سال بعد از مصلوب شدن و قیام مسیح مطلب نوشته، زمانی که به زندگی مسیح بسیار نزدیک بوده است. او از زندان برای پسر خود نامهای نوشت و او را تشویق کرد که حکمت را دنبال کند. او در نامهاش، عیسی را با سقراط و پیتاگوراس مقایسه میکند و مینویسد: "چه نفعی عاید مردمان آتن شد وقتی سقراط را به مرگ سپردند؟ مگر نه اینکه قحطی و طاعون بهعنوان مجازاتِ خطایشان بر آنان نازل شد؟ چه نفعی بردند مردان سامون که پیتاگوراس را سوزاندند؟ مگر نه اینکه در یک لحظه، شن سرزمینشان را پوشاند؟ چه نفعی عاید یهودیان شد وقتی که پادشاه دانایشان را به قتل رساندند؟ مگر نه اینکه حکومتشان درست پس از آن، از میان رفت؟ خدا بهحق انتقام این سه مرد دانا را گرفت: آتنیان از گرسنگی هلاک شدند؛ شهر سامون را دریا پوشاند؛ یهودیان کاشانهشان ویران شد و از سرزمین خود رانده، در دنیا پراکنده شدهاند. اما سقراط برای همیشه نمرد؛ او در تندیس هیرا زندگی میکند. آن پادشاه دانا نیز برای همیشه نمرد؛ او در تعالیمی که داد، زندگی میکند." سراپیون قطعاً مسیحی نبوده، زیرا عیسی را همردیف با سقراط و پیتاگوراس قرار میدهد؛ او معتقد بود که عیسی در تعالیمش زنده است، نه در اثر قیامش؛ و در جای دیگری از نامهاش، اعتقاد به چندخدایی به چشم میخورد. با این حال، اشاراتش به مسیح بیانگر این است که او تردیدی به واقعی بودنِ شخصیت عیسی نداشته است.
تا اینجا به منابع غیرمسیحی اشاره کردیم. اینک در وهلۀ دوم، به منابع یهودی اشاره میکنیم. اشارات موجود در منابع قدیمی یهودیان، همچون اشاراتی که در منابع غیرمذهبی شده، نسبت به بنیانگذار مسیحیت و پیروان او و معتقدات ایشان، حالتی خصمانه دارند. به همین جهت، اشارات آنها به رویدادهای زندگی مسیح، شهادت معتبری است بر اینکه او واقعاً وجود داشته و شخصیتی است تاریخی.
یکی از این منابع، کتاب تلمودِ بابلی است. تلمود کتابی است حاوی شرح احکام تورات، اصول فقهی و تفسیر وقایع عهدعتیق. در این کتاب آمده که "یشوع را در شب عید فصح به دار آویختند. "یشوع" تلفظ اصلی نام عیسی در زبان عبری است. عبارت "به دار آویختند" نیز اصطلاحی است که یهودیان برای مصلوب کردن بهکار میبردند. در بخش دیگری از همین کتاب آمده که "یشوع" بهخاطر جادوگری، به دار آویخته شد. این نکته تأیید میکند که این شخص معجزه انجام میداده است. جالب است که در این نوشته، معجزات عیسی نفی نشده، اما آنها را به جادوگری نسبت دادهاند. یک نویسندۀ یهودی نیز در اواخر قرن سوم میلادی، بدون اینکه واقعی بودن شخصیت عیسی را مورد تردید قرار دهد، او را "یک گمراهکننده" میخواند که نباید بر او رحم کرد.
در بخشهای مختلفی از تلمود بابلی، صفات بدی به مریم و عیسی نسبت داده شده که ما بهخاطر حرمت ایشان، از ذکر آنها خودداری میکنیم. این اتهامات اساساً مربوط میشوند به تولد مسیح از مریم باکره. همین امر بیانگر این است که اعتقاد به باکره بودن مریم بههنگام ولادت عیسی، از همان آغاز جزو باورهای راسخ مسیحیان بوده است. توجه داشته باشید که توجیهی که غیرمسیحیان ارائه میدادند، نفی موجودیت عیسی نبود، بلکه میکوشیدند علت متفاوتی در مورد رویدادهای انجیل ارائه دهند.
یکی دیگر از منابع یهودی که دربارۀ مسیح و مسیحیت سخن گفته است، نوشتههای مورخ شهیر یهودی، یوسفوس است که در سال ۳۷ یا ۳۸ میلادی چشم به جهان گشود. به این ترتیب، او خیلی به دورۀ زندگی مسیح نزدیک بود و سنین نوجوانی و جوانی خود را زمانی سپری کرد که رسولان مسیح با شور و حرارت دربارۀ او موعظه میکردند، یعنی در دورهای که همۀ شاهدان عینی وقایع، زنده بودند. او مشخصاً به وجود عیسی اشاره کرده است. اگر کسی به نام عیسی وجود نمیداشت، او قطعاً از این موضوع مطلع میشد و در نوشتههای خود به وی اشاره نمیکرد.
حال، به سومین منبع میرسیم که نوشتههای خودِ عهدجدید است. بعضی از این نوشتهها را میتوان با اطمینان کامل تاریخگذاری کرد. در این نوشتهها، جملاتی هست که بازتاب اعتقادات اولیۀ مسیحیت است. برای مثال، در رسالۀ اول پولس رسول به قرنتیان که بهاحتمال قوی، در اوائل دهۀ ۵۰ میلادی نوشته شده است، آیاتی هست که قطعاً اعترافنامۀ عقیدتی کلیسای اورشلیم بوده و پولس تأیید میکند که این جملات به او انتقال یافته است. این آیات چنین میفرمایند: "زیرا من آنچه را که به من رسید، چون مهمترین مطلب به شما سپردم: اینکه مسیح مطابق با کتب مقدّس در راه گناهان ما مرد، و اینکه دفن شد، و اینکه مطابق با همین کتب در روز سوّم از مردگان برخاست، و اینکه خود را بر کیفا (یعنی پطرس) ظاهر کرد و سپس بر آن دوازده تن." (رسالۀ اول به قرنتیان ۱۵: ۳-۵). اگر کسی به نام عیسی در تاریخ وجود نمیداشت، چنین اعتقادنامهای، آن هم اینقدر نزدیک به زمان حیات او، عجیب به نظر میرسد.
از این دست آیات که به زمان حیات مسیح بسیار نزدیک هستند، در عهدجدید فراوان یافت میشوند که ما بهخاطر کمبود جا، از ذکر آنها خودداری میکنیم. اما علاوه بر شهادت کتابهای عهدجدید، نوشتههایی از پدران اولیۀ کلیسا در دست هست که نشان میدهند ایشان به وجودِ تاریخیِ عیسی اعتقاد داشتهاند. یکی از این پدران اولیه، کلِمِنت، اسقف شهر روم است که در اواخر سدۀ نخست میلادی میزیست. او در بخشی از رسالۀ خود به مسیحیان شهر قرنتس مینویسد: "رسولان انجیل را برای ما از خداوندگار عیسای مسیح دریافت داشتند؛ عیسای مسیح از سوی خدا فرستاده شده بود. بنابراین، مسیح از خداست و رسولان نیز از مسیح هستند. پس هر دو، طبق ترتیب مقرر، از ارادۀ خدا آمدهاند. لذا این رسولان که رسالتی یافته بودند و بهواسطۀ قیام خداوندگار ما، عیسای مسیح، پر از اطمینان بودند و بهواسطۀ روحالقدس، با اطمینان در کلام خدا تأیید شده بودند، این خبر خوش را انتشار دادند که پادشاهی خدا باید بیاید. بدینسان، در دهکدهها و شهرها موعظه میکردند و نوبرهای خود را پس از آنکه از سوی روحالقدس تأیید شدند، به مقام اسقفی و شماسی مقرر کردند، برای آنانی که میبایست ایمان بیاورند." یکی از نکاتی که در این نوشته مورد تأیید قرار گرفته، این است که پیام انجیل از عیسای تاریخی نشأت یافته و اینکه پیام او بهواسطۀ برخاستن واقعیاش از مردگان، مورد تصدیق واقع شده است.
شاهد معتبر دیگری از میان پدران کلیسای اولیه، ایگناتیوس است که اسقف شهر انطاکیه بود و در اواخر قرن اول میزیست. وقتی مقامات رومی او را به شهر روم میبردند تا در ملأ عام اعدام کنند، او نامههایی به کلیساهای شهرهایی نوشت که در مسیر او قرار داشتند. او که بسیار نزدیک به دوران رسولان و شاهدان عینی مسیحیت میزیست، در یکی از نامههایش چنین مینویسد: "عیسای مسیح که از نسل داوود، و پسر مریم بود و واقعاً زاده شد و خورد و نوشید، واقعاً در حکومت پـُنطیوس پیلاتـُس شکنجه دید، واقعاً در انظار ساکنان آسمان و زمین و زیر زمین مصلوب شد و جان سپرد. هماو واقعاً از مردگان برخاست، پدرش او را برخیزانید؛ به همان نحو، او ما را که به او ایمان داریم، بر خواهد خیزانید." دقت کنید او چند بار کلمۀ "واقعاً" را بهکار برده است. تأکید او بر این بود که عیسی بهراستی شخصیتی تاریخی بوده است.
از این دست شهادتها بسیار است که فرصت آن نیست همۀ آنها را ذکر کنیم. اما همینقدر کافی است تا بدانیم عیسی مسیح بهراستی شخصیتی بوده که زیست، بر صلیب جان خود را در راه ما فدا ساخت و اینکه خدا او را در روز سوم زنده کرد. اینها همه واقعیتهایی تاریخی هستند و ایمان به آنها حیات جاویدان را نصیب ما میسازد.