مردی، سرِ رانندۀ تاکسی داد میزد چون از طرز رانندگیاش شکايت داشت؛ زنی، با همسایهاش جروبحث میکرد چون از سروصدای زیاد آنها دلخور بود؛ جوانی، با عصبانيت با کسی که آن طرف خط تلفن بود حرف میزد چون هنوز قرضش را پس نداده بود؛ شوهری، بدون خداحافظی درِ خانهشان را میبست و میرفت، چون از دست همسرش عصبانی بود . . .
وقتی در حالِ مرتب کردن خانه و تزیین درخت کریسمس بودم، این تصاویر در ذهنم دُور میزدند! اما در همان موقع، کار شگفتانگيز خدا را برای ما انسانهای خطاکار و نالايق بهياد آوردم؛ محبت عجيب او را! در حالی که ما گناهکار بودیم، بهخاطر گناهان و خطاهایمان با او دشمن بودیم، نسبت به او تقصیرکار بودیم، او یگانه پسرش عيسی مسيح را برای ما داد. پسر پرجلال خدا، در محقرترین مکان به دنیا آمد، آن چنان با فقر در اين جهان زندگی کرد، و آنطور با فروتنی بر صليب مرد تا ما را با خدا آشتی دهد. یوحنا میفرمايد: "محبت خدا اینچنین در میان ما آشکار شد که خدا پسر یگانۀ خود را به جهان فرستاد تا به واسطۀ او حیات بیابیم . . . ا و ما را محبت کرد و پسر خود را فرستاد تا کفارۀ گناهان ما باشد. ای عزیزان، اگر خدا ما را اینچنین محبت کرد، ما نیز باید یکدیگر را محبت کنیم." (رسالۀ اول یوحنا ۴: ۹ تا ۱۱).
به خودم گفتم: "ایکاش آن مرد، مسيح را در زندگیاش داشت و با قدرت مسيح به رانندۀ تاکسی لبخند میزد؛ همينطور آن زن، به همسایهاش ظرفی شیرینی تعارف میکرد؛ آن جوان، شخصی را که به او بدهکار بود میبخشيد؛ و آن مرد هم با شاخهگلی زيبا به خانه بازمیگشت!".