هر بار که به عید میلاد مسیح و کريسمس میاندیشم، ناخودآگاه به یاد ماجرای آن شبانان و فرشتگان میافتم که در فصل دوم انجيل لوقا ذکر شده است. در آن شب، فرشتگان بر چوپانانی پدیدار گشتند که در صحرا از گلۀ خود پاسداری میکردند.
نمیدانم چرا این رویداد در من احساسی غریب ایجاد میکند، احساسی که بهطور همزمان، هم توأم با شادی است، و هم با نوعی حزن و تأثر. حتماً میپرسید حزن و تأثر دیگر برای چه؟ فرشتگان در آن شب مژدۀ ولادت نجاتدهندۀ بشریت را اعلام کردند. تا اینجا در دلم شادی پدید میآید. اما حزن و تأثر به این علت که فرشتگان این مژده را نه به کاخنشینان و کاهنان و سران مذهبی مرفه، بلکه به چوپانانی دادند که در نظر آن قشر از جامعه، حقیر و خوار بهشمار میآمدند. مژدۀ ولادت مسیح، به فقیران و مطرودان داده شد، نه به اقشار مرفه و آسودهخیال جامعه.
چقدر تأسف و غصه میخورم وقتی میبینم در عید میلاد مسيح، در کشورهای غربی، خیابانها و فروشگاهها را چراغانی و تزئین میکنند، و افراد مرفه به شادی میپردازند، حال آنکه درست در دور و بر ایشان، افراد و خانوادههایی هستند که حتی قادر نیستند خوراک مناسبی تهیه کنند و با شکم سیر سر بر بالش بگذارند. فرشتگان در آن شب، چنین نکردند؛ من و تو چطور؟ آیا در این عید و در این جشن مبارک، به فکر فقیران و درماندگان هستیم؟